از پنجره به بیرون نگاه کردم،دیدم برف همه جا را پوشانده است...ساعتی بعد مرا صدا کردن.همان دو مأمور همراه آمده بودند.با آنها در ماشینی نشستیم و به ساختمانی در جادّهی قدیم شمیران(خیابان دکتر شریعتی) کنونی رفتیم.آنجا از ساختمان های سرّی ساواک بود.آن دو مأمور با من خداحافظی کردند و من در چهره ی آنها سایه ای از مهر و شفقت دیدم.از من پرسیدند:سفارشی دارید؟گفتم:سلام مرا به آقای کفعمی برسانید.من از این طریق میخواستم ایشان بفهمد که من در تهران هستم.
@salehinhoze
فصل هشتم : قلعه ی سرخ
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد#کتاب#کتابخوانی#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران