در این سلّول با اشخاص گوناگونی همراه بودم،که در میان آنها جوانان مؤمن و پرشوری نیز بودند.یکی از آنها جوانی از نهاوند بود...من بخصوص از این جوان یاد کردم،چون او را این اواخر دیدم.زمانی گروهی از مؤمنان به دیدار من آمدند و من اسامی آنها را پرسیدم.یکی از آنها وقتی نامش را گفت،قدری روی این نام تأمّل کردم؛بعد فوراً حافظهام یاری کرد و به یاد آوردم که او هم سلّولی من... بوده است.
در میان هم سلّولیهای من در این زندان،افراد کمونیست هم بودند.یکی از آنها جوانی بود که به من نگفت کمونیست است.وقتی وارد سلّول شد،ما سه نفر بودیم و او چهارمی ما شد...
کمونیستها در کینه و خباثت و دشمنی با دین،همگی در یک رده نیستند.این مرد خیلی پیچیده نبود.امّا من یکبار دیگر در این سلّول گرفتار یکی از کمونیستهای خبیثِ کینهتوز شدم که در نهایت پستی و انحطاط اخلاق بود... .
از هر فرصتی برای مسخره کردن دین و روحانیون استفاده میکرد.او به شیوهای چندشآور و نفرتانگیز،از هر راهی میکوشید تا عادات وسننی را که با دین ارتباط دارد،مورد تحقیر و تمسخر قرار دهد.
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران