الإنصاف / ترجمه رسولی محلاتی- جلد ۱- صفحه ۹۰ دشمن خدا، ابليس، به قابيل گفت: قربانى هابيل قبول شد و قربانى تو مقبول درگاه واقع نگرديد. اگر هابيل را زنده بگذارى تا فرزندى آورد فرزندان او بفرزندان تو افتخار ورزند (وسوسۀ شيطان در قابيل اثر كرد و) هابيل را كشت. چون نزد آدم برگشت (آدم بدو) فرمود: هابيل كجاست‌؟ گفت: ندانم، تو مرا نفرستادى نگهدار او باشم. آدم به جستجوى او رفت و او را كشته يافت (گريان) فرمود: اى زمين لعنت باد بر تو كه خون هابيل را قبول كردى و چهل شب بر هابيل گريست؛ پس از آن آدم از خدا خواست پسرى به او عطا كند. پس پسرى براى او بدنيا آمد كه او را هبة اللّٰه ( بخشيده‌شدۀ خدا) ناميد؛ چون او را خداى تعالى به آدم بخشيد. حضرت آدم او را بسيار دوست مى‌داشت؛ همين كه دوران نبوت او سپرى شد و روزگارش تمام شد خداى تعالى به او وحى فرمود: اى آدم (دوران) نبوت تو گذشت و روزگارت به پايان رسيد اكنون علمى كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر را در ذريّۀ خودت نزد پسرت هبة اللّٰه بگذار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار نبوت را تا روز قيامت از ذريّۀ تو قطع نكنم، و زمين را وانگذارم مگر اينكه در آن عالمى باشد كه بوسيلۀ او دين من و راه طاعت من شناخته شود، و سبب نجات كسانى باشد كه بين تو و نوح به دنيا آيند. آدم فرمود: خداى تعالى پيغمبرى فرستد كه نامش نوح است و مردم را به سوى خدا دعوت كند و مردم او را تكذيب كنند و خدا آنان را بوسيلۀ طوفان هلاك گرداند. پس ميان آدم و نوح ده پشت آمدند كه همگى پيغمبران خدا بودند. آدم به هبة اللّٰه سفارش كرد هر كدام از شما او را درك كند بايد به او بگرود و از او پيروى كند و او را تصديق كند تا از غرق شدن نجات يابد، سپس چون آدم مريض شد در همان مرضى كه از دنيا رفت نزد هبة اللّٰه فرستاد و بدو فرمود: اگر جبرئيل يا هر كدام از فرشتگان را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان و بگو اى جبرئيل پدرم هديه‌اى از ميوه‌هاى بهشت از تو خواست، هبة اللّٰه (پيغام را) به جبرئيل رسانيد، جبرئيل به او گفت: اى هبة اللّٰه! برگرد كه پدرت از دنيا رفت، من آمده‌ام بر او نماز بخوانم؛ هبة اللّٰه برگشت ديد پدرش از دنيا رفت، جبرئيل (نزد او آمد و) كيفيت غسل دادن آدم را به او ياد داد. هبة اللّٰه او را غسل داد چون وقت نماز بر آدم رسيد به جبرئيل گفت: جلو به‌ايست و بر آدم نماز بخوان، جبرئيل گفت: اى هبة اللّٰه! خداى تعالى به ما دستور داد در بهشت بر پدرت آدم سجده كنيم، و ما نمى‌توانيم امامت هيچ يك از فرزندان او را بنماييم؛ پس هبة اللّٰه جلو ايستاد و بر پدرش آدم نماز خواند و جبرئيل با گروهى از فرشتگان پشت سرش ايستادند، و هبة اللّٰه سى تكبير بر آدم گفت، جبرئيل دستور داد بيست و پنج تكبير از آن برداشت (و به همان پنج تكبير باقيمانده اكتفا شد) كه امروز روش و سنّت ميان ما همان پنج تكبير است و در جنگ بدر هفت تا نه تكبير بر شهداى مسلمين گفته شد. هبة اللّٰه چون او را بخاك سپرد، قابيل نزد او آمد و گفت: من ديدم آدم تو را به چيزى از علم خود مخصوص داشت و به تو داد چيزى از آن علم كه به من نداد، و اين همان علمى است كه برادرت هابيل بوسيلۀ آن دعا كرد و قربانى‌اش قبول شد، و من او را كشتم تا براى او فرزندى نشود كه بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند: ما فرزندان كسى هستيم كه قربانى‌اش قبول شد، و شما فرزندان كسى هستيد كه قربانى او قبول نشد؛ اكنون اگر از آن علم مخصوص كه پدر بهرۀ تو كرده چيزى اظهار كنى مانند برادرت هابيل تو را نيز خواهم كشت؛ پس هبة اللّٰه و فرزندان او چندان كه بودند، آنچه نزدشان بود از ايمان و علم و اسم اكبر و ميراث علم و نشانه‌هاى نبوت پنهان كردند، تا آنگاه كه حضرت نوح برانگيخته شد و وصيت هبة اللّٰه آشكار شد و نظر در وصيت آدم كردند دريافتند كه پدرشان آدم به (آمدن) نوح بشارت داد (لذا) به نوح ايمان آوردند و از او پيروى نموده و او را تصديق كردند، و آدم به هبة اللّٰه سفارش كرد سر هر سال اين وصيت را بررسى كند، و آن روز را عيد بگيرند و به ياد داشته باشند (روز) بعثت نوح و زمان ظهور او را، و همين طور جارى شد در وصيت هر پيغمبرى تا آنكه خداى تعالى حضرت محمد را مبعوث فرمود و سبب شناسايى نوح همان علمى بود كه نزد آنها بود، و گفتۀ خداى عز و جل (سورۀ نوح) «و بتحقيق نوح را بسوى قومش فرستاديم» - تا آخر آيه - (اشاره) به همين (داستان) است؛ و پيغمبرانى كه ميان آدم و نوح بودند (دسته‌اى) پنهان (مردم را به سوى خدا دعوت مى‌كردند) و دسته‌اى آشكارا، و از اين رو نام آنان در قرآن پنهان شد و مانند پيغمبران آشكار نشد، و گفتار خداى تعالى (در سورۀ نساء آيه ۱۶۴) «و پيغمبرانى كه داستان آنها را از پيش براى تو بيان كرديم، و پيغمبرانى كه داستانهاى آنها را نگفتيم» همین است