احتجاج زينب با يزيد
يزيد فرمان داد اسرا را وارد كاخ اوكردند،
زينب دختر اميرالمؤمنين (ع) خطاب به وي گفت: اي يزيد
آيا از خدا نمي ترسي كه حسين را كشتي؟!
اين بس نبود تا اين كه دستور دادي حرم پيامبر (ص) را از عراق به شام آوردند، حرمت آنها را هتك كردي، با وضعي اسفبار همچون اسيران و كنيزان سوار بر شتر بي جهاز مي كني و از شهري به شهر ديگر مي بري.
يزيد پاسخ داد: برادرت چنين مي گفت: من از يزيد بهترم، پدرم از پدرش، مادرم از مادر او و جدّم از جدّش برترند.
برخي از اين ها درست و برخي نادرست است.
اما اين كه گفته جدّم از جد يزيد برتر است سخن بجايي است، چون جدّش رسول خدا (ص) بهترين انسان است.
اما اين كه گفته پدر و مادرم از پدر و مادر يزيد برترند، چگونه؟
در حالي كه پدرش با پدرم در راه حكومت با هم ستيز كردند، در نتيجه پدرم حاكم شد.
سپس يزيد اين آيه را خواند:
«آل عمران، آيه 26: بگو: بارالها! مالک حکومتها تويي؛ به هر کس بخواهي، حکومت مي بخشي؛ و از هر کس بخواهي حکومت را مي گيري، هر کس را بخواهي، عزّت مي دهي؛ و هر که را بخواهي خوار مي کني. تمام خوبيها به دست توست؛ تو بر هر چيزي قادري.»
حضرت زينب در جواب يزيد اين آيه را تلاوت فرمود:
«آل عمران (آيه 169 170): (اي پيامبر!) هرگز گمان مبر که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنها بخاطر نعمتهاي فراواني که خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است خوشحالند».
سپس فرمود: اي يزيد، حسين (ع) را تو كشتي، اگر تو نبودي پسر مرجانه پست تر و كوچك تر از اين بود.
آيا از خدا هراس نداشتي در كشتن حسين (ع) در حالي كه پيغمبر(ص) درباره او و برادرش فرمود: اَلْحَسَنُ وَ الْحُسين سيّد اشباب اهل الجنّة.» (حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت اند.) اگر بگويي نه معلوم است كه دروغ مي گويي، و اگر بگويي آري، پسر خود را محكوم كردي؛ يزيد گفت: (آل عمران، آيه 34: اينها فرزندان دو دودماني بودند كه از نظر پاكي و تقوي و فضيلت بعضي از بعضي ديگر ارث مي برند.)
يزيد شرمنده گشت.
در همين هنگام با چوب دستي بر لب و دندان امام حسين (ع) مي زد و اشعار ابن زبعري را مي خواند كه:
لَيْتَ اشياخي ببدر شَهِدوُا
جَزَعَ الْخَزْرَجَ مِنْ وَقْعِ الْاَسل. «المنتخب، ج 2، ص 479».
خطبه زينب (س) در مجلس يزيد
زينب كبري (س) پس از شنيدن اشعار كفرآميز يزيد، از جا برخاست و پس از ستايش خداوند و فرستادگان و درود بر پيامبر خدا (ص)، خطاب به پسر ابوسفيان چنين فرمود:
خداي بزرگ به راستي فرمايد:
«روم (30)، آيه 10؛ آنگاه فرجام کساني که بدي کردند (بسي) بدتر بود. (چرا) که آيات خدا را تکذيب کردند و آنها را به ريشخند مي گرفتند.»
اي يزيد! آيا گمان برده اي كه با بستن راه هاي زمين و تار كردن افق هاي آسمان بر ما و چونان اسيران ما را از اين سو به آن سو بردن، ما در نزد خداوند خوار گشته ايم و تو عزيز؟ و اين كار موجب منزلت تو در نزد خداوند مي شود؟ آيا اينك كه دنيا را به كام و كارها را سامان يافته مي بيني، باد به غبغب انداخته با خودپسندي تمام شادماني مي كني؟ اگر امروز ملك و اقتدار ما به تو داده شده است، اندكي درنگ كن و اين سخن خداي را از ياد مبر كه مي فرمايد: «آل عمران (3)، آيه 178؛ و البته نبايد کساني که کافر شده اند تصور کنند، اين که به ايشان مهلت مي دهيم براي آنان نيکوست، ما فقط به ايشان مهلت مي دهيم تا بر گناه [خود] بيافزايد و آنگاه عذابي خفّت آور خواهند داشت.»
اي پسر آزاد شده، آيا اين از عدل است كه غلامان و كنيزان تو پرده نشين باشند و دختران رسول خدا را چونان اسيران در كوچه و بازار بگرداني؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از اين شهر به آن شهر بري تا مردم در آبشخورها و منزلگاه ها به تماشايشان بنشينند، و دور و نزديك و شريف و وضيع ديده بر چهره هاشان اندازند و مردي كه سرپرستي شان كند و يا حامي اي كه حمايت شان كند نداشته باشند!
آري، البته ما نمي توانيم از كسي كه دندان در جگر نيكان فرو مي برد و گوشت او با خون شهيدان روييده است چشم ياري داشته باشيم! آن كس كه بر ما اهل بيت نظر بغض آلود و كينه آميز مي افكند، چرا بايد در دشمني ما كوتاهي كند؟ آن گاه تو بي هيچ احساس گناهي و با كمال بي چشم و رويي با چوبدستي بر لبان ابي عبداللّه بزني و بگويي:
«ای کاش پدرانم که در بدر [ که به دست یاران پیامبر(ص) کشته شدند] شاهد بودند و ناله ها و جزع اینان را از شمشیرها می شنیدند.
پس شاد باش می گفتند و شاد و خوشحال می شدند و می گفتند ای یزید دست مریزاد.
این قدر از بزرگان و سادات این قوم کشتیم تا با کشته شدگانمان در بدر برابر شدند.
بنی هاشم با ملک و پادشاهی بازی کردند و الا نه خبری آمد و نه وحی الهی در کار بود!.
من از خندق نیستم اگر کینه ام را از آن پیامبر اسلام(ص) نگیرم از آن چه که انجام داده بود.»