آئین رونمایی از کتاب گرانسنگ «تحریر الاصول» 2 🌟🌟🌟🌟🌟 حالا به اصل بحث برگرديم. بسياري از شما بزرگواران هم فعليتي داريد، هم «بالقوة القريبة من الفعل» آينده به اميد شما روشن است. اين بحث فرق بين تکوين و اعتبار، البته ثمره علمي دارد؛ اما حرف اوّل را او مي‌زند و ما چون اين حرف را جدّي نگرفتيم هزينه شهيد جاويد را داديم. بيان مطلب اين است؛ فلسفه که رئيس همه علوم است، آمده مرزبندي کرده، گفته: «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباريٌ»؛ موجود حقيقي را و صاحبان حکمت نظري را به فلسفه و کلام و عرفان و علوم تجري و رياضي و مانند آن داد، علوم اعتباري را به فقه و اصول و اخلاق و حقوق داد، «الموجود إما حقيقيٌ و إما اعتباريٌ». بعد آمده گفته درست است در آن مَقسم ابتدايي اينها دو قسم هستند؛ اما هيچ ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچ برهان ضروري که شما بتوانيد بگوييد «بالضّرورة»، بين اينها نيست. اگر موضوع موجود حقيقي شد، الا و لابد نسبت به محمول مي‌شود موجود حقيقي. اگر موضوع امر اعتباري شد، الا و لابد نسبت به محمول میشود موجود اعتباري. هيچ ممکن نيست شما بتوانيد يک ضرورت هستي را که جزء بود و نبود است، با چيزي که با يک بايد و نبايد بالا و پايين مي‌شود، هيچ نمي‌توانيد رابطه برقرار کنيد. مي‌توانيد اعتباراً چيزي که بالا و پايين مي‌رود به نام بايد و نبايد، با چيزي که بود و نبود است را ارتباط بدهيد، ولي بخواهيد قضيه ضروريه درست کنيد دست شما بسته است. هر جا موضوع حقيقي شد، الا و لابد محمول و نسبت حقيقي‌اند؛ البته اگر بخواهيد حرف ضروري بزنيد! اگر اين طوري شد و پس‌فردا ممکن است آن طوري بشود، دستتان باز است. اگر محمول بود و نبود شد، يعني موجود حقيقي شد، کشف بکنيد که نسبت به موضوع وجود حقيقي دارد، چون آن که با بود و نبود است دست ما نيست، قبل از ما و بعد از ما! اينکه ما اصرار داريم عقل مثل شرع نيست، عقل مثل نقل است و نه مثل شرع؛ عقل چراغ است چراغ در قبال صراط نيست. صراط شرع است و يک مهندس دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾[2] و لاغير! عقل مي‌فهمد و مي‌بيند که «العدلُ حَسَنٌ» نه فرمانروايي کند؛ زيرا قبل از اين عاقل و بعد از مرگ اين عاقل و همزمان اين عاقل، «العدلُ حَسَن» بود. «العدلُ حَسَن» را ارسطوها و بوعلي‌ها نياوردند، اينها با چراغ فهميدند. سراج کجا! صراط کجا! چون حساب نشده حرف مي‌زديم، مي‌گفتيم: «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ»،[3] همان طوري که اين «کلُّ ما» را «کُلَّمَا» مي‌گفتيم! «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ حَكَمَ بِهِ العَقْلُ»، اين حکم بين موضوع و محمول است، حکم قضيه است؛ يعني کشف! آن حکم فرمانروايي است؛ يعني اينطوري کردم. اين کجا و آن کجا! مگر شرع مقابل دارد؟! مگر صراط مقابل دارد؟! سراج است! اين چراغ يا عقلي است يا نقلي؛ آن که مقابل ندارد، صراط است. @salmanraoofi