🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هشتاد و دوم
قسمت قبل: h
https://eitaa.com/salonemotalee/299
✒آخرهای شب یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۶۸ بود، سرباز عراقی که لیسانس وظیفه و اهل استان کرکوک عراق بود، وارد آسایشگاه مان شد. عبدالمنعم نام داشت. خودش به دکتر وسام گفته بود پرستاران به اسرای ایرانی داروهای فاسد که تاریخ مصرفشان گذشته، میدهند. عبدالمنعم گفت: همهی کسانی که به نحوی با حزب بعث مخالفند تو عراق زندگی فلاکتباری دارند. فکر میکردم میخواهد دلمان را خالی کند و از بچهها حرف بکشد، حسین مروانی گفت: این آدم با ما صداقت داره. از شهادت آقازادههای آیتالله حکیم ابراز ناراحتی میکنه.
او جریان دو نفر از چهرههای معروف شهرِ تکریت به نامهای دکتر حسین الجبوری استاد دانشگاه و سرهنگ عادل الجبوری یکی از فرماندهان گارد ریاست جمهوری را برایمان تعریف کرد و گفت: این دو نفر همشهری صدام بودند. در کردستان توسط عوامل سازمان اطلاعات و امنیت عراق "امن العام" ¹ با سَمِ کشندهی تالیوم مسموم شدند. هر دوتاشون از سوریه خود شون رو به انگلستان رسوندند و تحت درمان قرار گرفتند.
عبدالمنعم گفت: اونایی که لقب تکریتی رو یدک میکشن، تو عراق جولان میدن. تکریتیها خیال میکنن چون همشهری صدامند، از نژاد برترند، درست مثل اسرائیلیها ...
صدام به خاطر پیشروی شما ایرانیها در شلمچه و عقب نشینی نیروهای عراقی، تو یک روز ۴۹ افسر عالیرتبه رو به جوخهی اعدام سپرد.
دو روز بعد با اجازهی دکتر قادر ترخیصمان کردند. همراه سه اسیر دیگر دستهایمان را بستند و سوار ماشین کردند. باور نمیکردم روزی با دستهای بسته و یک پای قطع شده خیابانهای تکریت زادگاه صدام را ببینم. احساس غربت داشتم. با خودم گفتم: اگر الان ما را توی یکی از این خیابانها تحویل هم شهری های صدام بدهند، مردم تکریت تکهتکهمان خواهند کرد.
ماشین در پمپ بنزین خروجی تکریت توقف کرد. دو دژبان مسلح مراقبمان بود. مردم عادی که در پمپ بنزین مشغول سوختگیری اتومبیلهایشان بودند، وقتی فهمیدند اسیر ایرانی هستیم، به تماشا آمدند. بعضی از جوانان ماجراجو دیگران را صدا زدند و با گفتن: مجوس ... الاسرا الایرانی ... و حرس خمینی( پاسدار خمینی)، دیگران را برای تماشای ما فرا میخواندند. فردی که مسئول جایگاه سوخت بود، کارش را رها کرده بود و به دیدنمان آمده بود.
برخورد تکریتیها با ما چهار نفر کینه توزانه بود. بعضیهاشان زیاد فحش و ناسزا میدادند. دژبانها به مردم تذکر میدادند نزدیک نشوند و متفرق شوند. چنان محو تماشای ما بودند که احساس کردم اولین بارشان بود ایرانی میبینند. خیلی از فحشهاشان را متوجه میشدم. بعضیها فحشهای رکیک میدادند. دو، سه نفرشان با پرتاب گوجهفرنگی و لنگ کفش کینهشان را بروز دادند.
سوختگیری تمام شد. ماشین در حال خارجشدن از پمپ بنزین بود؛ پیرزن عربی که عقب یک تویوتای سبز رنگ مدل قدیمیِ رنگ و رورفتهای بود، لنگ دمپاییاش را به طرفمان پرت کرد. دمپایی به شانهام خورد و توی ماشین کنارم افتاد.
میگویند: عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد. دمپایی پیرزن عرب، لنگ چپ بود و من پای راستم قطع بود. مدتی بود لنگ دمپاییام از چند جا پاره و فرسوده بود. این کار او را لطف خدا دانستم. شکر کردم که بالاخره در این گیر و دار پمپ بنزین، صاحب یک لنگ دمپایی آن هم پای چپ شدم! از بین همهی کسانی که به طرفم گوجه و لنگ کفش، پرت کردند، پیرزن عربی که لنگ دمپاییاش نصیبم شد را بخشیدم! ²
......................
¹. برزان تکریتی برادر ناتنی صدام ریاست این سازمان را برعهده داشت. صدام برای این که جنایات و اسرارش مخفی بماند، از نزدیکان خود برای ریاست این سازمان استفاده میکرد. این سازمان وظایف جاسوسی و ضدجاسوسی را در ارتش بر عهده داشت، یکی از وظایف این سازمان خنثی کردن کودتاهای احتمالی از طریق عملیات شنود و تعقیب و مراقبت بود.
². مردم بعضی شهرهای شمال عراق مانند تکریت و موصل از دیرباز بعثینشین و دارای تفکرات تکفیری هستند. کما این که وقتی داعش به عراق حمله کرد، این شهرها بدون هیچ مقاومتی تسلیم داعش شدند. پس نباید اخلاق چنین مردمی را به کل مردم عراق خصوصاً مردم شریف مرکز و جنوب عراق که عاشق ایران و محب اهلبیت علیهمالسلام هستند تعمیم داد.
◀️ ادامه دارد . . .
از قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند":
https://eitaa.com/salonemotalee/111
مسئول کانال:
@Mehdi2506