🇮🇷 شهدا و 🌹 مدت زیادی بود که شهید پیدا نمیکردیم شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت، توسل به نام مقدس حضرت زهرا سلام الله علیها یک روز صبح با اعتقاد گفتم: امروز حتما شهید پیدا میکنیم و بعد به بچه ها گفتم که این شعر را زمزمه کنید؛ دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه منم گدای فاطمه منم گدای فاطمه بعد گفتم: «یا حضرت زهرا ما امروز گدای شماییم آمده ایم زائران امام حسین علیه السلام را پیدا کنیم معتقدیم که هیچ گدایی را رد نمی کنید. این را در دل میگفتم و حرکت میکردم در راه به یک تپه رسیدیم. همین طور که از تپه بالا میرفتیم یک برآمدگی دیدم بی اختیار توجهم به آن جلب شد کلنگ را برداشتم باورکردنی نبود، وقتی کلنگ زدیم پیراهن و بعد هم کارت شناسایی یک شهید پیدا شد خیلی خوشحال بودیم کار را به سرعت ادامه دادیم و چند دقیقه بعد شهید دیگری پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هرچه گشتیم اثری از پلاک او نبود، شلوار و کتانی اور مشخص میکرد ایرانی است. تمام خاک اطراف او را غربال کردیم اما هرچه گشتیم اثری از پلاک شهید نبود. چند دقیقه نشستم با او صحبت کردم. گفتم : خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم، باز هم ساعتی گشتم... ولی چیزی نبود، گوشه های لباس، داخل جیب ها و... همه را گشتم... دوباره بهش گفتم : اگر نشانی از تو پیدا کنم چهارده هزار برای حضرت زهرا سلام الله می فرستم. تو نمی خواهی به حضرت خیری برسد.؟ ساعتی گذشت باز خبری نشد... ظهر بود و هوا خیلی گرم، بچه ها همه رفته بودند من و آن شهید تنها بودیم. گفتم : اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم، همین جا برایت زیارت عاشورا می خوانم، روضه حضرت زهرا سلام الله علیها هم برایت می خوانم. با تعجب گفتم: من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می کنید، اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می دهید! همانطور که با شهید حرف می زدم ناگهان چشمم به زبانه سفید کتانی اش افتاد! روی آن نوشته بود: حسین سعیدی اعزامی از اردکان یزد. حالت عجیبی پیدا کردم. عشق به حضرت زهرا سلام الله علیها نتیجه داد. برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را خواندم و مدتی بعد هم ختم چهارده هزار را به نیت حضرت زهرا سلام الله به اتمام رساندم. 📚 به سمت شقایق صفحه ٣۴