💔 دریک شب‌جمعه که‌شب خون‌جگری بود آمد خبری تلخ که بر دل شرری بود بی تاب شدم از خبر کوچ عزیزی آن شب، شب درماندگی و در به دری بود هرشب من ودل اشک فشان درتب دوری هر قطره ی اشک از غم نابش گهری بود روز وشب‌من طی‌شده باگریه دراین‌غم ای کاش در این گریه و زاری اثری بود شد تیره تر از تیره شبم، دم به دم از درد ای کاش شب تار دلم را سحری بود 😭😭😭 سردارِ دلم رفت و غمش ماند به جانم عشقش به یقین، برکت و ارث پدری بود ۷ دی ماه ۱۴۰۰ "کپی فقط با ذکر نام شاعر" @samen_meraj