🌹به یاد حسین مراسم دعای کمیل در منزل برگزار کردیم. بعد ان ار مراسم یادمان رفت چراغ هایی که در کوچه افروخته بودیم، خاموش کن 🌹صبح، زن همسایه به سراغمان آمد. -چرا دیشب لامپ ها رو جمع نکرده بودین؟! نگران شدم. -چطور؟ مگه اتفاقی افتاده؟ 🌹مکثی کرد و پس از لختی سکوت گفت: «دیشب خواب دیدم حسین لابه لای چراغا میچرخه. منو که دید، دسته گل قشنگی که دستش بود، داد بهم و گفت، اینو بدین به مادرم. بعد هم غنچه ای از لابه لای گل ها بیرون کشید و گفت، اینو بدین به پسر خواهرم و بگین اسم منو روش بذارن. به مادرم بگین وقتی اون به دنیا اومد، شونه ی راستشو ببوسه. آخه اونم مثل من خالی روی شونه راستش داره». 🌹ماتم برد. دختر من که هنوز فرزندی نداشت. به توصیه ی من رفت آزمایش بله! او باردار بود. 🌹نوه‌ام حسین، خال سیاهی بر کتف راست دارد که بوسه‌گاه من است. "شهید حسین کوکبی" ✍راوی: مادر شهید @samensadatmand342