🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷
🌹 خاکریز خاطرات (خدایا ما هر کاری از دستمان برمیآمد، کردیم)
✅ سال 61 داشتیم آماده میشدیم برای عملیات محرم.
من هم تازه جانشین مهدی☆ شده بودم.
تقریباً كارهای تاكتیكی و شناساییمان كامل بود.
كانالی را دشمن به عنوان مانع كنده بود كه میگفتند «ضد خودرو» و تقریباً پنج متر عرض و سه تا چهار متر هم عمق داشت.
⬅️ خلاصه معبرهایمان جواب داده بود.
گردانهایمان زیر پای دشمن بودند
و به قول خودمان: "همه چی ردیف بود".
🛌 خودمان هم گرفتیم توی سنگر راحت خوابیدیم كه شب بعد،
عملیات را داشته باشیم.
🕷حشرات آنجا خیلی زیاد بود،
🦂 عقرب و رتیل داشت.
⁉️ یكباره آخر شب سردم شد.
بیدار شدم.
یك لحظه حس كردم چیزی گوشهی سنگر غیر طبیعیه!
اول ترسیدم نكنه حشره كسی را زده؟
یك مقدار بیشتر دقت كردم،
دیدم مهدی است.
🌷 برزنت كف سنگر را زده بود كنار و صورتش را به طور كامل گذاشته بود روی خاک و حالا توی شرایطی كه همهی كارهای عملیات ردیف بود، داشت با خدا مناجات میكرد
و میگفت:《خدایا!، ما هر كاری از دستمان برمیآمد، كردیم. از اینجا به بعدش با تو!》
♦️ توی اون فضایی كه همهی تلاشش را كرده بود و مطمئن به حركت بود،
باز اونطوری گریه میكرد
و این حالاتش ما را كه غافل بودیم، بعضی وقتها به خود میآورد.
☆سردار شهید مهدی زینالدین فرماندهی لشکر ۱۷علیبنابیطالب"علیهالسلام"(تابستان ۱۳۶۱ تا پاییز ۱۳۶۳)
🎤 راوی: سردار حاج احمد فتوحی
📚 منبع: ماهنامهی "امتداد" بهمن 1384، شماره2، صفحه۱۱.
🌴🌾🌷🌴🌾🌷🌴🌾🌷
🌹نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" صلوات🌹