📜 دوازدهم ذی‌الحجه 📜 🔰خیمه گاه برپا شد بود، و خورشید رفت تا در پس افق رُخ پنهان کند••• 🔰مردان به تیمار اسبان و اشتران، نوجوانان حامل پشته های هیزم، و زنان در خیمه ای گِرد آمده بودند••• 🔰چند زن، پشته های هیزم را از نوجوانان ستاندند، دیگری اجاق را آماده کرد، و آن یکی در حال خمیر کردن آرد، رو به زینب کرد ••• + گفت: "کاش برادرت بنی امیه را بحال خود رها می کرد و به استقبال حوادث نمی رفت." - زینب گفت: "نمی تواند." + گفت: "نه مردمان یار اویند و نه تقدیر زمانه." - زینب گفت: "او فرزند راه‌هاى روشن خداست و تدبیر و ترسیم امور عالم به اذن خدا در دست اوست!پس به انتظار یاری این و آن نمی ماند." 🔻و نگاه اش را به بیرون خیمه دوخت.🔺 - و ادامه داد: "او نور هدایت است در دل تاریکی ها و صحراهای خشک و بی آب و علف. کشتی نجات و معدن قداست و علم و بندگی است." + "او امین خدا در زمین و حجت اوست بر بندگان، و خروج او به امر خداست." + "پس هرکه از او روی گرداند هلاک خواهد شد." ••• به صدای دو سوار از دور، نگاه زنان درون خیمه سوی آنان چرخید ••• ••• محمد و عون سواره از راه رسیدند ••• 🔰زینب به شوق استقبال از آنان، برخاست. دو نوجوان از اسب به پایین جهیدند و خود را به مادر رساندند ••• 💠زینب آنان را در آغوش گرفت.💠 - گفت: "عزیزان مادر!" 🔸و سپس سر و رویشان را بوسه زد.🔸 ● ۱۸ روز تا #محرم ● ● ۲۶ روز تا #تاسوعا ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم #مجتبی_فرآورده