سَمتِ بِهِشت
📜 هجدهم صفر 📜 🔘 🔰علقمه به صدای آرام و روان، به ترنم می خواند••• •••باد از شاخسار نخل ها گذر می کرد••• 🔰و پرندگان به زیارت سالار شهیدان، فوج فوج به کربلا می آمدند••• •••و منِ واله و شیدا، کربلا مأوایم شده بود••• 🔹گاه بر مزار حسین بودم، گاه بر مزار عباس، گاه بر مزار یاران.🔹 🔶و اکنون بر مزار باب الحوائج عباس بودم، همان عباس که تمام شهیدان در قیامت به منزلت او غبطه می خورند••• 🔹جسم عباس در خاک آرمیده بود، اما پرچم او همچنان برافراشته بود و در اهتزاز🔹 🔷تا در روزگار قحطی هر فریاد، هر جنبش، هر جوشش و هر کوشش، نام و ذکر دلیر مردی عباس، کالبد خَمود و نیمه جان آدمیان را حیاتی دوباره بخشد••• 🔸عباس، پُر تلاش بود و پُر خروش، در رفع نیاز نیازمندان🔸 🔰خدا که دستان او را گرفت، در اِزا دو بال به او هدیه داد، تا حد و مرزی برایش نماند، زمین و آسمان را در نوردد••• •••عباس مجال نیافت که نیاز اهل خیام را به آب بر طرف کند••• 🔹خدا در عوض، برآوردن نیاز تمام اهل زمین را به او سپرد🔹 🔵تا بر زمین تشنۀ اهل نیاز ببارد و تشنه دلان را سیراب کند••• 🔷بر مزار عباس نشسته بودم و در اندیشۀ کارستان او، که صدای نوحه و گریه در کربلا پیچید••• •••صدا آشنا بود، چشم تیز کردم و کربلا را کاویدم••• 🔻کاروانی سیه پوش نزدیک می شد🔺 🔸اشتران از حرکت باز نایستاده بودند هنوز🔸 •••زن و مرد، پیر و جوان بر زمین غلتیدند••• - یکی گفت: "یاحسین!" + دیگری گفت: "عمویم عباس!" ~ آن یکی گفت: "ای وای برادرم، محبوب دلم." ¤ آن کس دیگر گفت: "غریب پدرم، مظلوم پدرم، عطشان پدرم." ✔️ ادامه دارد • • • ● ۲ روز تا