سَمتِ بِهِشت
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت خرمنش سوخت و از برگ و برش هیچ نماند دیگر از حُـرمت نام
#پدرش
هیچ نماند. متحیر وسط خیمه و میدان مانده به دلش حسرت یک قطره ی باران مانده
#خواهرش
کاش نبیند که پریشان مانده
#غزه