🔻 فرار در جنگ احد از قول عمر ابووائل نقل می‌کند، روزی همراه عمربن‌خطاب بودم، گفت: نزدیک بیا تا از شجاعت و قهرمانی علی برای تو بگویم. نزدیک رفتم، گفت: در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلی الله علیه و آله سرپرست اوست. در هنگام جنگ ناگهان، صد فرمانده دلاور، که هر کدام دارای صد نفر جنگجو بودند دسته دسته به ما حمله نمودند، به‌طوری که توان جنگی را از دست دادیم و با کمال آشفتگی از میدان فرار کردیم. ناگاه! علی را دیدم، که مانند شیر پنجه افکن، مقداری ریگ از زمین برداشت به صورت ما ریخت و گفت: زشت و بریده و پوشیده سیاه باد، روی شما به کجا فرار می‌کنید؟ آیا به سوی جهنم می‌گریزید؟ ما به میدان برگشتیم. بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش اسلحه بود که از آن خون می‌چکید! فریاد زد: شما بیعت کردید و بیعت‌شکنی نمودید، سوگند به خدا شما سزاوارتر از کافران به کشته‌شدن هستید. به چشم‌هایش نگاه کردم، گویی مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله می‌کشید و یا مانند، دو ظرف پرازخون. یقین کردم به طرف ما می‌آید و همه ما را می‌کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم: ای ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب‌ها در جنگ گاهی فرار می‌کنند و گاهی حمله می‌آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران می‌کند. گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتی که آن روز از هیبت علی علیه السلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش نکرده ام. .: ایتا | سروش | روبیکا | بله :. 🌐 SamteKhoda3.ir