. ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت رفتی و رفت خنده ز لب‌های خواهرت هر کس که دید رأس تو بر روی نیزه‌هاست آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت تا بیش‌تر به گریه‌ی من خنده سر دهند آورده‌اند محمل من را برابرت از دوش نیزه‌دار تو فهمید کاروان خون می‌چکد هنوز ز رگ‌های حنجرت یک تیر بوسه‌ات زد و شد روز من سیاه حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت هرگز نمی‌رود ز خیال من این سه داغ رنگ پدر، گلوی تو، لبخند آخرت... حسن لطفی | https://eitaa.com/samtekhodahobekhoda