مادر و پدری را میشناختم که در حادثه تروریستی پیجرها مجروح شده بودند، فرزندان کوچکشان را در لبنان خانه مادربزرگ و پدربزرگشان گذاشته بودند و برای درمان به ایران آمدند اما خانه مادربزرگ موشک خورد و همه با هم شهید شدند. خبردار شدم برادر دوستم نیز شهید شده. دوستم میگفت ثانیههای قبل از شهادتش خواسته که اعضای بدنش اهدا شود و حالا قلبش به بیماری در این شرایط جان بخشیده.»
بشری سعد اگر چه در ضاحیه نیست اما هر چه از دستش بربیاید دورادور برای مردم کشورش انجام میدهد. خانهشان در قم این روزها مهمانسرای جنگزدههای لبنانی است و پذیرای آنهاست. میان گفتوگویمان یکلحظه هم لبخند از روی لبانش محو نمیشود با اینکه قلبش حسابی غمدار است اما او با گوشت و استخوان اعتقاد دارد به آنکه خداوند میفرمایند: «فَإِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرًا. إِنَّ مَعَ ٱلۡعُسۡرِ يُسۡرࣰا.»
یقین دارد روزی میرسد که لبنان و غزه از ردپای صهیون پاک شده است، ویرانیهای شهر آباد شدهاند و به قول سید حسن خانهها را بهتر از روز اول ساختهاند. آن روز ابو عباس آزاد شده. ایرانی، عراقی، لبنانی، سوری و... همه اهل دنیا خودمان را رساندهایم به قدس شریف تا حلاوت نمازی را بچشیم که پشت سر آقایمان صاحبالزمان «عج» خواهیم خواند و به راستی بعد از آن دنیا دگر چه آرزویی دارد؟!