🌴خاطرات کوتاه از شهید رضا علی آرایی آکتیج🌴 🌸فرزند شهید : شبی که پدرم را برای آخرین بار می دیدم حالش بسیار خراب بود و من در کنار ایشان بودم و پدرم را به حیاط بردم کمی دور زد و بعد آوردمش خانه خوب یادم است که پدرم در آخرین لحظات فقط به یک نقطه خیره شده بود اما نمی دانستم چه چیزی نگاه پدرم را به خود جلب کرده است و برای مان جالب بود پدرم از هیچکاری برای آسایش ما دریغ نمی کرد . آخرین شبی که پدرم از دنیا رفت من به اتفاق خواهر دیگرم برای کمک و خیاطی عروسی خواهرم به منزل پدرم آمدیم آن شب که سفره را پهن کردیم همه دور سفره نشسته بودیم که پدرم صدایم کرد و گفت بیا ، بیا که مادرم رو کرد به پدرم که چه کار داری او خیلی خسته شده پدرم جواب داد من حالم خیلی بد است بیا تشک من را رو به قبله کن. من خیلی ترسیدم با این حال این کار را کردم . پدرم دائم عرق می کرد و به هم می خورد . من هم پیراهنش را عوض کردم تا لحظه ی آخر کنارش بودم و در ساعت 1/30 شب از دنیا رفت . 🌷پدرم علاقه ی ویژه ای به مادرم داشتند و همیشه به مادرم می گفت : اگر من شهید شدم نصف ثوابش به تو می رسد . رضا علی آرایی وپنجعلی آرایی @sangareshohadababol