🌷خاطرات کوتاه از شهید محمدباقر الله وردی (نفراول سمت چپ نشسته) 🌺 همرزم شهید: شب عاشورا بود.ساعت2نصف شب را نشان می داد.محمدباقر آرام از خواب بیدار شد تا وضو بگیردبرگشت و مشغول نماز شد.یکی از بچه ها به شوخی گفت الان وقت نماز نیست و او بعد از اتمام نماز جواب داد فردا من شهیدمیشوم آمد دوباره خوابید . صبح که برای نماز بیدار شدنیت روزه کرد فرمانده به او گفت ما فردا زیاد راه میرویم تو خسته میشوی گفت عیبی نداردساعت5صبح12نفری برای شناسایی مکانی که یک فروند هواپیما در حین ماموریت سوختش تمام شده بود و فرود آمد رفتیم وماموریت با موفقیت انجام شد حدود1ساعت بعدازظهر سوار ماشین شدیم تا برگردیم. محمد با زبان روزه لب به سخن گشودوگفت هر کسی الان شهید شود به جمع شهدای کربلا می پیوندد هنوزجمله اش به پایان نرسید که خمپاره ای سفیرکشان درکنارش فرود آمدو منفجر شدو بعد از فروکش کردن گرد و غبار همه پیکربی جان و به خون خفته محمدباقر را دیدیم که به شهدای کربلا پیوست . ❤️پدر شهید:شهید بسیار مهربان و خوب بودهیچگاه توقع مالی ازمن نداشت به همان چیزی که در اختیارش بود بسیار قانع بود. @sangareshohadababol