🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#سرّ_سر
✍نویسنده: نجمه طرماح
●
#خاطرات_شهیدحاج_عبدالله_اسکندری
#قسمت_سی_و_هشتم
میلاد حضرت زهرا به بهانه روز زن خانم های تمام کارکنان دعوت بودند. جشن و مداحی و هدایا و فضای شاد و در عین حال نظامی. آقا عبدالله که خبر از برنامه های تیپ می داد خودم را برای دیدن دوستانم آماده می کردم. از وقتی آمدیم شیراز و امکانات زندگی بیشتر شده بود، آقا عبدالله گاهی به یاد گذشته ها شیرینی می پخت. این سه سالی که از اراک برگشته بودیم تمام عید نوروزها شیرینی خانگی مان مهیا بود. کیک تولد بچه ها هم دستپخت بابا بود. توی آشپزخانه که پر می شد از وسیله کیک و شیرینی پزی باید خودم را برای یک خانه تکانی اساسی آماده می کردم. شیرینی های عید وقت زیادی می گرفت و ریخت و پاش بیشتری هم برایش داشت. می شدم وردست آقا عبدالله. شیرینی ها که به سلامت توی فر می رفتند و با سر و روی آراسته برمی گشتند. کار آقا عبدالله تمام می شد و کار من شروع. از همان پای آشپزخانه گرفته تا روی اوپن و کابینت ها و گاز و می ناهارخوری و سینک گر از کاسه بشقاب اردی و خمیری و روغنی می ماند برای من. تا آخر شب هرچه جمع می کردم تمامی نداشت. تنها دلگرمی ام شیرینی های خوش عطری بود که هر وقت نگاهشان می کردم توی د با م برای عبدالله قند آب می شد. قربان دستانش بروم که رونق شب های عید و آرامش هرروز من است. بدعادت شده بودم. بوی دارچین و وانیل آقا عبدالله را یادم می انداخت. کافی بود همین را به خودش بگویم آن وقت می گفت "دست شما درد نکند ما شما را یاد شیرینی می اندازیم!!" اما این بوی عطر عید بود که مرا یاد آقا عبدالله می انداخت. چند وقت بود که زمزمه هایی بین خودش و دوستش می شنیدم. از آقای فلاح زاده خواسته بود تهران که می رود پیغامش را برساند که اگر می شود شخص دیگری را جایگزین کنند. یک ماهی بیشتر فرصت نبود تا پستش را در تیپ الهادی واگذار کند. برایم از اینکه می خ. اهند آقا عبدالله را برای مسئولیت بنیاد شهید فارس معرفی کنند گفته بود، اما سعی می کرد در فرصت باقی مانده نظرشان را تغییر دهد. آقای فلاح زاده که از تهران برگشت به آقا عبدالله گفت:"اراده و مدیریت را برای این پست کاملا مناسب می دونند. باهم که تنهامی شدیم بیشتر از زمانی که بچه ها پیشمان بودند لب به درد و دل باز می کرد. می گفت :" هنوز هم هرجا بدونم حضورم مؤثره کوتاهی نمی کنم، ولی یک عمر توی مرزها و پادگان های نظامی، حالا اینجا توی اداره. اون هم رسیدگی به امور خانواده هایی که مردشون یک روز کنار خودم یا حداقل همون جایی که من جنگیدم شهید یا جانباز شدن، من خودم رو سرزنش می کنم اگر نتونم از پس خواسته هاشون بر بیام"
این اطمینان را به او می دادم که می تواند از پس این مسئولیت هم مثل همه مسئولیت های دیگر بربیاید. می گفت:" می دونی چیه اعظم! من که بخاطر خودم نمیگم. میگم شاید لایق تر از من باشه. که حتما هست"
بالاخره مراحل اداری طی شد، اگر چه حقوق از سپاه به حسابمان ریخته می شد، اما ماموریتش مدیریت بنیاد شهید و امور ایثارگران بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊