♦️خاطرات کوتاه ازشهید باهنر 1.فهمیده بود پدر در خرج تحصیل محمدرضا مانده، کسی نمیدانست <محمدجواد> این پول هاراچطور پس انداز میکند وبرای مخارج برادر می‌فرستد. اما... خداکه میدانست. ذخیره کرایه تاکسی وبه جایش 2ساعت پیاده روی، غذاهم که! میشدگاهی نخورد... 2.چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیست ها میگردد، وقتی با آن جوان کمونیست میدیدنش که شوخی وخنده میکنه... حاج آقا درشأن شما نیست که با اینها باشید! دست گذاشته بود روی شانه های طرف وگفته بود: هنر این است که اینها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه ی جوانهای مارا کمونیست میکنند...! 🌷 j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊