❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣5⃣1⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 155
ـ نه خیر! این گالن مال یه گروهانه. تازه هر گروهان چندین قسمت داره؛ فرماندهی، مخابرات، تدارکات و... بعد از این سهم دسته شما...
گفتم: «منو نگاه کن ببین چی میگم. من اینو به هیچ کی نمیدم! نه به گروهان، نه به گردان! یا همین جا گالن رو خالی میکنم رو زمین یا میبرم به سنگرمون!» تهدید بزرگی بود اما باورش نشد. گفت: «نمیتونی بریزی زمین» برای اینکه زهر چشم بگیرم در گالن را باز کردم و برش گرداندم! کمی نفت روی زمین ریخته بود که دادش درآمد: «نه! نه! نخواستیم... بردار ببر!» گالن نفت را با عزت و احترام به سنگرمان برده و یک جای خوب برایش در نظر گرفتیم. برای اینکه از پاتک و طمع دیگران هم در امان بماند به نوبت مراقبش بودیم! به جرئت میتوانم بگویم تنها کسانی که در اردوگاه شهدای خیبر از نظر چای در مضیقه نبودند، ما بودیم. در شرایط سخت اردوگاه چنین شلوغی هایی میتوانست تا حدی یکنواختی روزها را زایل کند.
گرمای طاقت فرسای منطقه یک طرف و بیکاری و آموزشهای تکراری یک طرف. داخل سنگری به ابعاد دوونیم در سه ونیم، بیست و پنج نفر زندگی میکردیم، در طول روز از شدت گرما نمیشد بیرون سنگر ماند. در سنگر هم جا برای تکان خوردن نداشتیم. بارها اتفاق میافتاد خاکها از روی نایلونی که به سقف سنگر زده بودیم سُر میخورد و روی سرمان یا توی آب و غذایمان میریخت! شبها هم حکایت دیگری بود. جا آنقدر تنگ بود که بعضیها روی وسایل شخصی و لوازم تدارکات می خوابیدند، حتی روی یخچال!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊