❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :5⃣2⃣3⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 326
یکی از مجروحان هم اهل زنجان بود که چانه اش کلاً از بین رفته بود. هفت هشت بار عملش کرده بودند و می خواستند برایش چانه درست کنند! پدر و مادرش مرتب از زنجان به دیدنش می آمدند. مادر مهربانی داشت که برایش غذا و خوردنیهای مختلف می آورد و به ما هم میرسید. من که در بیمارستان فقط یکی دو بار ملاقاتی دیگری جز امیر داشتم، غریب به حساب می آمدم. به آن برادر زنجانی میگفتم: «تو رو خدا خوب نشی ها؟! آگه تو خوب بشی و بری ما تنها میمونیم!»
در اتاق به جز این رزمنده ها دو نفر کرجی هم بودند که در تصادف چانه شان شکسته بود. آنها حسابی ما را گول زده بودند. ظاهراً با ما خوب بودند اما بعد فهمیدیم در ساعات ملاقات برایشان تریاک می آورند. سیگار نمی کشیدند اما میرفتند پایین تریاک می کشیدند. معمولاً ضبط برادر طلبه را گرفته و با خودشان می بردند. سوءظن مرا تحریک کرده بودند. فکر نمیکردم از آدمهای باتقوایی باشند که از ضبط درست استفاده کنند. آن روزها من هم برای خودم ضبط کوچکی داشتم که معمولاً به نوارهای سخنرانی و نوحه گوش میدادم. زیاد طول نکشید که بوی موادی که آن دو نفر مصرف میکردند شک همه را برانگیخت. از بیمارستان هم فهمیدند و بیرونشان کردند.
حدود چهل روز در بیمارستان فاطمه زهرا بودم و حالم حسابی گرفته بود. دیگر نمیخواستم آنجا بمانم. به دکتر اصرار میکردم مرخصم کند، بالاخره قبول کرد. منتها تأکید کرد مواظب باشم تا مثل دفعۀ قبل این همه زحمت ضایع نشود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊