❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣3⃣4⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 434
او هر چه کرد نتوانست پایش را از گل بیرون بکشد.
ـ زود باش. بیفت زمین. بچهها رد بشن.
عجله داشتم و او میپرسید: «آقا سید! چی کار کنم؟!» نمیخواست بیفتد توی حوضچه، به ناچار یک لگد حوالهاش کردم و افتاد! چاره دیگری نداشتم و نمی شد معطل او بشوم. همۀ سعی من این بود بچه ها را سریع به خط برسانیم. در این فاصله اگر اتفاقی برای بچه ها می افتاد و دشمن متوجه ما میشد دیگر رسیدن به خط هم فایده نداشت. آن وقت مجبور بودیم سنگر به سنگر با دشمن بجنگیم. در همین احوال که به سرعت به سمت خط دشمن میدویدم، ناله های ضعیف بچه های مجروح را می شنیدم و از آن همه بزرگواری و ایثارشان شرمنده میشدم. نزدیک خط دولول متوجه ما شد و برگشت اما ما دیگر به خط دشمن رسیده بودیم. فرمانده گروهانی را که قبل از ما به خط زده بودند دیدم. سریع منطقه را به من توضیح داد و ما پاکسازی را شروع کردیم منتها نفراتمان کم بود و هفت هشت نفر از بچه ها هم اول کار مجروح یا شهید شده بودند. عراقیها در آن قسمت مقاومت عجیبی داشتند، طبیعی بود که تا پای جان در آن کانال ایستادگی کنند چون عقبه عراقیها گِل و باتلاق بود و با آتش ما پشتیبانی دشمن هم قطع شده بود. به دلیل اینکه شب بود و نمیشد در آن شرایط اسیر بگیریم هر کس را که میدیدیم، میزدیم. از طرف دیگر لشکر 25 کربلا، عراقیها را تحت فشار گذاشته بود. برنامه این بود که ما و آنها از دو طرف نیروهای عراقی را قیچی کنیم اما مقاومت شدید دشمن، بچه های 25 کربلا را در آن لحظات زمینگیر کرده بود. این اتفاق برای ما هم خطرناک بود. باید به هر ترتیب، در آن قسمت مقاومت دشمن شکسته میشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊