❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠
#پایی_که_جا_ماند
✫⇠قسمت :3⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
قبل از طلوع خورشید بچهها نماز صبحشان را خواندند.این آخرین نماز خیلی از آنها بود. حدود ساعت شش عازم فلکه چراغچی شدیم.از بس آتش دشمن شدید بود که پشت وانت دستهایمان را دور گردن هم زنجیر کردیم، سرها را به شکم چسباندیم تا اگر خمپارهای وسط ماشین خورد، نفهمیم چه میشود !
چراغچی پیاده شدیم. عبور و مرور خودروها از آنجا به جلوتر غیرممکن بود.باید از چراغچی عبور میکردیم و میرفتیم جلو.دو سه نفر از بچهها در همان ده، پانزده دقیقهای که توجیه میشدند، کارتن خرمایی را پاره کردند و روی آن چند خطی وصیت نوشتند.
تیربارچیها و تکتیراندازهای دشمن خودشان را به بخشهایی از جاده رسانده بودند،جاده را زیر آتش گرفته بودند،دود و گرد و خاک و باروت خفهمان کرده بود. نقطهای در جاده نبود که دشمن آتش نریزد.برای رسیدن به پد جلویی باید از کانال کمعمق سمت چپ جاده عبور میکردیم.هرکس صد متر جلوتر از چراغچی شهید میشد جنازهاش همانجا میماند.
راه افتاديم ...
در همان چند قدم اول خمپارهای توی کانال کنار بچهها خورد.سه، چهارنفر
از بچهها شهید شدند. ترکش پهلوی یکی از آنها را درید و امعا و احشایش بیرون ریخت. نالهی حزینش دل را به درد میآورد.یکی از بچهها به نام هدایتالله رکنی خم شد پیشانیاش را بوسید او را در قسمتی از کانال، که عمق بیشتری داشت دراز کرد. بچههایی که در لحظات آخر به ما پیوستند، گفتند از پشت محاصره شدهایم. پشت سرمان ماشین لندکروز مهمات با رانندهاش آتش گرفته بود ! عراقیها چراغچی را تصرف کرده بودند.با این محاصره دیگر نه نیرویی به ما میرسید، نه مهماتی!
عراقیها سعی میکردند از داخل نیزارهای دو طرفمان وارد جاده شوند، درگیری شدید و در جاهایی چهره به چهره و تن به تن شده بود . ..
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬
@sangarshohada🕊🕊