وقتی که احرام دلم را بسته بودم برنام تو محبوب من دلبسته بودم صحرای عرفان است و آنجا محشر تو گنج سعادت برده هر کس از بر تو دست دعا برداشتم بر تار گیسوت چشمم پراز اشک و نگاهم بر دو ابروت هر کس صفایی داشت قلبش تا منا رفت آنجا به سوی قبله آمال ما رفت اهل سما اندر سماع روی او بود هفت دور رفتیم و نگاهم سوی او بود هر سال ما را وعده کردی و نشستی معشوق من قدم خم و پشتم شکستی زلفی سیاه و برقع مشکی به رخ داشت رفتم که بردارم نقابش باز نگذاشت قامت قیامت قد او استادم آنجا محو تماشا گشتم و افتادم از پا دیدم که ابراهیم و اسماعیل و هاجر مفتون و شیدای رخش بی پا و بی سر هم ممتحن هم مفتتن لب تشنه بودند عارف به روی ماه او سرگشته بودند تاول زده پا و نهادم رو به سویش رفتم حرا و خواندم اقرا را ز رویش اهل حرم با اهرمن در جنگ با سنگ من در کنار تو ولی بی تاب و دل تنگ لیلی تویی من یک بیابان‌گرد عاشق صحرا نورد کوی تو محتاج و صادق سرها تراشیده قلندر وار گشتم شانه کشیدم موی تو من زار گشتم گفتی مقصر بودی و تقصیر کردم من حج خود را مو به مو تفسیر کردم حج جمیل است و جمالت جان عالم قربان شدم در محضرت خوش بود حالم سروده نرجس سپهرنژاد ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ روز عرفه عید قربان مبارک و فرخنده