چهل داستان و چهل حدیث از أمیر المؤمنین علی علیه السلام
عبداللّه صالحی
(قضاوت یا علم آشکار)
عبداللّه بن عبّاس حکایت نموده است:
روزی عمر بن خطّاب به امام علیّ بن ابی طالب علیه السلام گفت: یا ابا الحسن! تو در حکم و قضاوت بین افراد، بسیار عجول هستی و بدون آن که قدری تأمّل کنی، قضاوت می نمائی؟!
امام علیّ علیه السلام به عنوان پاسخ، کف دست خود را جلوی عمر باز کرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است؟
عمر پاسخ داد: پنج عدد می باشد.
امام فرمود: چرا در پاسخ عجله کردی و بدون آن که بیندیشی جواب مرا فوری دادی؟
عمر گفت: موضوعی نبود که پنهان باشد بلکه آشکار و ساده بود؛ و نیازی به تأمّل نداشت.
امام علیّ بن ابی طالب علیه السلام فرمود: مسائل و قضایائی که من پاسخ می دهم و قضاوت می کنم برای من آشکار و ساده است و نیازی به فکر و اندیشه ندارد.
و چیزی از اسرار عالم بر من پنهان و مخفی نیست همان طوری که تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشکار بود.**کتاب سلونی قبل أن تفقدونی: ج 2، ص 130.*