🌷به بهانهی آسمانی شدن مادر شهید علی هاشمی🌷
مادر موسی او را درون صندوقچهای گذاشت و به آب داد، اما تاب نیاورد. دیری نپایید که دوباره آغوش گشود و آرام گرفت و چشم روشن داشت. بنیاسرائیل، یوسفجمالی را به چاه افکندند و کار پیر کنعان آه شد. عزیز مصر به رغم برادران غیور، ز قعر چاه درآمد، به اوج ماه رسید. یعقوب عمری گریست و چشم سپید کرد و از دور بوسه بر رخ مهتاب زد تا به بوی پیرهن عزیز، شامه نواخت و دیده به جمال یوسف باز کرد ...
این، دو دو تا چهار تای عشق است؛ بچههای کربلای چهار تا یکییکی از خط برگردند، قد مادرهاشان دوتا دوتا شد. تا سر از سجدهی زخمها بردارند، کمر پدرهاشان شکست. شوخی که نیست، امّ علی سی و پنج سال برای جگرگوشهی بیست و شش سالهاش دیده بارانی کرد و بیست و دو سال چشمش به در خشک شد تا از مجنون خبری برسد. مجنون کجا و مادر شیدا کجا؟!
گرد داغ جوانان جنگ، گیس مادرها را زودتر از ریش پدرها سپید کرد. چین و چروک پیشانی مادرها در غم پسرها شیارشیار شد. مادران جوان دههی شصت، به حادثهای پیر شدند ناگهان.
حال یونسدادهها را فقط الفتهای شیار ١۴٣ میفهمند. جوانان بیستساله را که استخوان ترکانده بودند، دادند و بیستسال بعد، چند تکه استخوان ترکخورده تحویل گرفتند. یونسهای گمگشته باز آمدند به کرمان؛ اما الفتها چه کردند؟ مفصل بدرقه کردند و به پیشواز «مختصر» رفتند. شناسنامه دادند و پلاک پس گرفتند. میوهی عمر دادند و انقلاب را بیمهی عمر کردند.
پریزادهها «شهید» شدند و پوریاهای ولی «شهید گمنام». مگر فرزند روحالله، پور ولیالله نیست؟ جز خدا در عالم مؤثر نیست و شهید، جاویدالاثر است. از دامن زن، مرد به معراجالشهدا میرود و پنجشنبهها گلزار شهدا زیر پای مادران شهید است. راز «قطعهی شهدای گمنام» را فانوس عقل فاش نمیکند ...
دنیا همان قمقمهی خالی رزمندگان بیتالمقدس هفت است که به آن دل نبستند و جنگیدند و جمجمهها را به خدا سپردند. میدان زندگی همان کشتزار مین عملیات رمضان است که کشتهمردههای لبخند خمینی از خود گذشتند تا از آن راحت بگذرند. در آن مزرع سبز فلک، کشتهی خویش درو کردند و برای ما گل کاشتند تا هنوز هم که هنوز است وجب به وجب تن این خاک مرده را بگردیم و هزار خاطرهی نیمهجان درآوریم. وقتی گلبوسهی زخمها تن جوانان وطن را دشت شقایق کرده بود، زمین کارزار از خون آنها لالهزار شد تا امامزادههای عشق، یکی در میان بیمزار شوند...
الهی! یا راد ما قد فات؛ کودکی را به سینهی مادر بازگرداندی تا اولوالعزم کنی. یا رازق الطفل الصغیر؛ صدیقی را به آغوش پیر کنعان رساندی تا عزیز کنی. یا راحم الشیخ الکبیر؛ ای آنکه دل شکسته بند میزنی؛ چقدر شهید رشید را به کفنی کوچک پیچیدی تا بزرگ کنی. یا جابر العظم الکسیر ...
✍
#زهرا_محسنی_فر
https://eitaa.com/joinchat/963837996C814ca55648