چند فراز از زندگی امام حسن علیه السلام - ۳ ♦️در کتاب (احتجاج ) روایت شده که مردى به خدمت امام حسن علیه السّلام رفت و گفت : یابن رسول اللّه ! گردنهاى ما را ذلیل کردى و ما شیعیان را غلامان بنى امیّه گردانیدى. حضرت فرمود: به چه سبب ؟ گفت : به سبب آنکه خلافت را به معاویه گذاشتى . 🔹حضرت فرمود: به خدا سوگند که یاورى نیافتم و اگر یاورى مى یافتم شب و روز با او جنگ مى کردم تا خدا میان من و او حکم کند ولیکن شناختم اهل کوفه را و امتحان کردم ایشان را و دانستم که ایشان به کار من نمى آیند عهد و پیمان ایشان را وفائى نیست و برگفتار و کردار ایشان اعتمادى نیست ، زبانشان با من است و دل ایشان با بنى امیّه است . ♦️آن حضرت سخن مى گفت که ناگاه خون از حلق مبارکش فرو ریخت طشتى طلب کرد و در زیر آن خونها گذاشت و پیوسته خون از حلق شریفش مى آمد تا آنکه آن طشت مملوّ از آن خون شد. 🔹راوى گفت گفتم : یابن رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ! این چیست ؟ فرمود که معاویه زهرى فرستاده بود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسیده است و این خونها که در طشت مى بینى قطعه هاى جگر من است ؛ گفتم : چرا مداوا نمى کنى ؟ حضرت فرمود که دو مرتبه دیگر مرا زهر داده و مداوا شده این مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نیست. جلد اول منتهی الآمال، ثقه المحدثین حاج شیخ عباس قمی @IMANI_mohammad