یک ماموریت جدید (قسمت دوم) سهیلا گفت: "به نظرم باید ببینید قهرمانتون چه چیزهایی رو دوست داشته و از چه چیزهایی بدش میومده ! حورا گفت:"من دلم میخواد مثل قهرمانم لباس بپوشم! پارسا گفت: مثل من که به خاطر تیم قهرمانم همیشه زرد می پوشم! با حرف پارسا همه زدند زیر خنده و در همین حین مامان یک برگه از لای نهج‌البلاغه‌اش درآورد. بالای صفحه عکس مراسم غدیر بود و یک عالمه دست هم پایین آن کشیده شده بود. مامان گفت: "می خوام هر روز یکی از همین چیزهایی که شما گفتید رو انجام بدم و یکی از این دستها را به نشانه‌ی بیعت با قهرمانم رنگ کنم. مثلا امروز روز اول این ماموریت جذاب رو به چی اختصاص بدم؟ محمدیس داشت از چارپایه بالا می‌رفت و گفت "بسم الله ". مامان گفت: آها فهمیدم! علی مولا(ع) همه کارهاشون رو با نام خدا شروع می‌کردند. منم امروز تلاش می‌کنم اول هر کاری بسم الله بگم. همه همکاری کردند و یک لیست بالا بلند به مامان پیشنهاد دادند: بسم الله گفتن برای شروع هر کار پیش دستی در سلام کردن خوشحال کردن دیگران کنترل خشم هدیه دادن (حتی در حد یک لبخند! ) ورزش کردن نماز اول وقت قرآن خواندن منظم بودن مسجد رفتن احترام گذاشتن به بزرگترها کمک کردن به دیگران رعایت حجاب همسایه داری کمک به نیازمندان دعا کردن برای همه ی آدمها صله رحم اسراف نکردن وشمابچه هاچگونه با قهرمانتون بیعت میکنید؟ محلی برای گزارش به مردم از فعالیتهای فرهنگی سربازان اراکی https://eitaa.com/joinchat/2287862081C33040f1648