نخون حاج اقا.. خطبه رو نخون، ده بارم بخونی باطله
رنگ پریدگی مادرم رامیبینم. عمواصغر به طرف امیرعلی میرود:اقا بفرما بیرون. .
امیرعلی :اخه خداروخوش میاد یه دختر معصوم رو زورکی پای سفره عقد بشونن،
نهال عشق منه، باید زن من بشه...♥️
محسن باتعجب به من نگاه میکند.خشم بدی توی چشمهاش میبینم.
_نهال اینجا چخبره.؟
یکباره امیرعلی سفره عقد جلومان را ازهم میپاشد. محسن با عصبانیت از جا بلند میشود وبه طرفش میرود. میان. هیاهو وشلوغی ها به سرعت از دفتر محضر بیرون میزنم .
که توی راه با ....
https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672