پشه ها رهایمان نمی کردند. یک دست روی زانو می گذاشتیم و با دست دیگر دورشان می کردیم. خواندن مان هم وضع بهتری از نداشت. بدتر از آن بود. لباس مان خیس بود. بعد نماز بلند شدم تا بیرون بروم. سیّد مهدی سر به گذاشته بود. صبر کردم تا بیاید، ولی او نه هجوم پشه ها را حس می کرد و نه گرمی هوا. ۲۰۶-شهید سید مهدی احمد پناهی 📚منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج ۱،ص۱۵۴ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝