مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
. ولے حس میڪنم تا لحظه‌ے آخرے ڪه مادر، حسنو نگاه میڪرد تو چشماش این بود ڪه پسرم به بابات نگے تو ڪوچ
هِے‌اَزش‌مۍ‌پرسید: حَسَن،عزیزبابا‌ میشہ‌بگی‌چی‌شده‌؟ حسن‌هم‌هی‌جواب‌می‌داد: مادر‌گفته‌چیزی‌نگم..🖤💔😞