❣سید رضا، از بچه های دوست داشتنی هیات حاج سیف در شیراز بود. عاشق حضرت اباعبدالله و حضرت صاحب الزمان بود. گاهی دم ها و نوحه های معروف حاج سیف را با خود زمزمه می کرد و دم می گرفت. در بین بچه های اطلاعات خیلی با شهید هادی اوجی می جوشید و ارتباط و مراوده عرفانی نزدیکی داشتند. عاشق شهادت بود. گاهی او را محکم در آغوش می گرفتم و در گوشش می گفتم: سید نپری، اسلام حالا حالاها به شما ها نیاز دارد! آن روز می خواست با "مجتبی شایق" به جزیره مجنون برود. جلو در سنگر استاد. دستش را به دهانه در تکیه داد و خیلی جدی، اما پر احساس و آرامش گفت: برادرها، من دارم می رم شهید بشم، کسی کاری نداره، پیامی نداره! بچه ها به شوخی گرفتند. - سلام به حورالعین ها برسان! - به فلان شهید سلام برسان. - پیش خدا رفتی فلان چیز برای ما بخواه. ... رفتند. مجتبی بعد ها تعریف می کرد من جلو موتور بودم، سید رضا پشت نشسته بود. وقتی در جاده جزیره می رفتیم، سید رضا سرش را چرخواند به قبضه توپ بچه های مشهد که در حال آتش بود نگاه کند که گلوله توپی جلو موتور خورد. ترکشی به آرنج من خورد، ترکشی به پشت سر سید رضا... راوی حاج حسین شاه جمالی 🌷🌹🌷🌹 هدیه به شهید سید رضا موسوی نژاد صلوات، شهدای فارس