#خاطره
🔸
منم لباس سبز پاسداری می پوشم
#متن_خاطره | آن روز وقتی به خانه آمد، گل از گلش شکفته بود. تا کلید را در قفل در چرخاند و وارد خانه شد، گفت: «مش فاطمه! یه خبر خوب! » من سراپا گوش بودم تا خبری که این اندازه او را شادمان کرده بشنوم. جعفر گفت: «کارم برای سپاه جور شد. بالاخره منم لباس سبز پاسداری می پوشم. » دست و صورتش را شست و نشست سر سفره. آن روز خوراک میگو درست کرده بودم. تا غذایش رو خورد، یک ریز از کاری که قرار است در آینده انجام بدهد گفت. این طور که معلوم بود و از حرف هایش فهمیدم، سپاه بهترین نیروهای کمیته را انتخاب و جذب کرده بود. در تمامی آن دقایق، سرتاسر وجودم اشتیاق شده بود و به حرف هایش گوش می دادم. دلم می خواست می توانستم پا به پا محمدجعفر در سپاه خدمت کنم.
💠 |
خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : خانم فاطمه خدری «قسمتی از کتاب جامانده در سهیل »
برای عضویت اینجا کلیک کنید.