عباسُ دور سر حسین گردوند گفت پسرم فدای حسین..
گذشت و کربلا شد...
بَعد کربلا اومدن گفتن امالبنین فرق سر عباس تو شکافتن
گفت فدای سر حسینم..
گفتن تیر به چشماش زدن
گفت چشمای بچم خوشگل بود ولی فدای چشمای حسینم:)
گفتن امالبنین تیر به مشکش زدن
نشست رو زمین گفت الهی بمیرم عباسم چقدر خجالت کشید...