هدایت شده از سیّداخلاص موسوی
4_426457421762789539.mp3
9.34M
🇮🇷﷽ یک شبی ؛ مجنون نمازش را شکست بی وضو ؛ در کوچه لیلا نشست عشق آن شب ؛ مست مستش کرده بود ! فارغ از جام الستش ؛ کرده بود ! سجده ای زد؛ بر لب درگاه او ! پر ز لیلا شد ؛ دل پر آه او ! گفت: یا رب... !!! از چه خوارم کرده ای؟ بر صلیب عشق ؛ دارم کرده ای ! جام لیلا را ؛ به دستم داده ای! وندر این بازی ؛ شکستم داده ای! نشتر عشقش؛ به جانم می زنی دردم از لیلاست ؛ آنم می زنی! خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن! من که مجنونم ! تو مجنونم مکن ! مرد این بازیچه ؛ دیگر نیستم ! این تو و لیلای تو … من نیستم! گفت: ای دیوانه ! لیلایت منم! در رگ پنهان و پیدایت ؛ منم! سال ها ؛ با جور لیلا ساختی ! من کنارت بودم و نشناختی؟ عشق لیلا ؛در دلت انداختم!! صد قمار عشق ؛ یک جا باختم!! کردمت ! آوارهء صحرا نشد گفتم عاقل می شوی ! اما نشد! سوختم ! در حسرت یک یا ربت ! غیر لیلا ؛ بر نیامد از لبت! روز و شب ؛ او را صدا کردی ولی! دیدم امشب ؛ با منی گفتم بلی! مطمئن بودم ؛ به من سر میزنی! در حریم خانه ام ؛ در میزنی! حال این لیلا ؛ که خوارت کرده بود! درس عشقش؛ بیقرارت کرده بود ! مرد راهم باش ! تا شاهت کنم! صد چو لیلا کشته؛ در راهت کنم!