#خاطره_کوتاه
🔬🍀دکتر به مقر لشگر 31 عاشورا
دیر رسیده بود
نزدیک غروب بود
برای ادامه مرحله سوم عملیات
والفجر چهار آماده شده بودیم
دکتر هم ولایتی من بود
سراغم را از چند نفر گرفته بود
گفته بودن سید با برادر کبیری هست
ما داشتیم دعا میخوندیم و از همدیگر طلب حلالیت میکردیم
برادر کبیری صِدام زد گفت
(میری)سید؛ همه چیز آماده است؟
داریم حرکت میکنیم
در این هنگام دیدم دکتر
به سمت ما که در زیر درختان جنگلی بودیم میاد
با دیدن دکتر هم تعجب کردم
هم تو دلم ول وله شد
گفتم خدایا با
این بنده خدا چکار کنم
تا رسید پیش من گفتم
پدر بیامرز
ما داریم میریم عملیات اینجا
چکار میکنی ؟!
گفت اومدم تو عملیات
شرکت کنم
خلاصه سوار تویوتا شدیم
پشت فرمان برادر کبیری نشته بود
منم دکتر را وسط نشوندم خودمم
سمت درب شاگرد
گفتم یک دفعه خمپاره میفته
نکنه دکتر ترکش بخوره
خلاصه رفتیم تا پشت خاکریزی که در مرحله اول زده بودیم در دشت شیلر تا شروع مرحله دوم عملیات و
فرمان شهید آقا مهدی باکری منتظر ماندیم
وقتی رسیدیم پشت خاکریز
شرایط تغریبا آرام بود
من که میدونستم وقتی عملیات شروع بشه دیگه چند شب باید بیدار بمونیم
به دکتر گفتم من یک ربع میخوام
چُرت بزنم بعد منو صدا کن
فک کنم.به یک ربع نکشید
یک دفعه دیدم دکتر دودستی
با شادی و فریاد منو تکان میده
فریاد میزنه سید بیدار شو
عملیات شروع شده ببین
چجوری داریم عراقیا را میزنیم
چشاما باز کردم
دیدم
بله خمپاره های دشمن داره مثل بارون میخوره بعد از انفجار میدونین
که ترکشها در شب
شبیه به نور افشانی بالا میرن
ماندم خدایا چی بگم
گفتم دکتر اون خمپاره های عراقیا ست داره منفجر میشه
تعجب کرد .........و...
بعد هم همه حرکت کردیم
تا رود خانه شیلر رسیدیم
که با گلوله باران شدید دشمن
پشت همان رود خانه زمین گیر شدیم
دکتر دچار موج انفجار شد
اورا به جاده ای از کف دشت که
کمی به لحاظ عمق پاینتر بود آوردم تا شاید صبح
امدادگرها دکتر را به پشت جبهه
به بیمارستان زیر زمینی ارتش
انتقال بدن
تا نزدیک های صبح زیر
گلوله باران عراقیها قرا داشتیم
تا اینکه کمی آتش دشمن کمتر شد
و برادر کبیری باقی مانده نیروها را سروسامان داد و از رود خانه عبور کردیم .
بعدها دکتر سیدحسین عزیزی
مسئول هلال احمر زنجان شد
و سردار کبیری بعد از شهادت
سرداران مهدی باکری و حمید باکری؛ فرمانده لشگر عاشورا
راوی :
🖌سیّد اخلاص موسوی
@seYed_Ekhlas🇮🇷