او بوده شاهد غارت اخیـام ثـار اللـه را کرده ست حس آن شب به پا او خارها را بارها
او دیده پرپر گشتن نو غنچه هارا درخزان او دیده غارت گشتـن خلخال های کودکان
گشته سوار نـاقـه ای عریان به اوج بی کسی درراه شام او بارها جان داده از دلواپسی
او دست بسته رفته است از کوفه تا شام خراب با کودکانی خسته و لب تشنه و در اضطراب
چون مادرش از ناکسان او تازیانه خورده است از لا فتی هم او فقط ارث غریبی برده است
بشنیده با گوش خودش او طعنه ها از کوفیان دیده ست باچشمان خود اوسنگباران بی امان
خورده سرش سنگ جفا از کوفیان بی وفا شدقامت سروش کمان ازشام وآن ویران سرا
او را نگاه هرزه اهریمنان رنجانده است دورخود اورا ضربت سیلیّ کین چرخانده است
او در برابر دیده خود رأس برادر روی نی آغشته خاکستر ولی از جور خولی زلف وی
بزم وصال بلبل و گل در خرابه دیده او درتشت زرّین حنجرخورشید را بوسیده او
دیده ست او سجاد را در اوج تب در پیچ و تاب
دیده امام خویش را در حسرت یک جرعه آب
باآن همه رنج و تعب گفتا ندیدم هیچ من، غیراز کمال و کبریا، غیراز جمال ذوالمنن
هم چشم دل بینا نما، هم سینه را سینا نما بنگر کرامت را حمید ، آماده شو بر ابتـلا