بزم شوم شام
🥀🍂🍁🍂
با نام حق کنم آغاز من کلام
گویم حکایتی از بزم شوم شام
از مجلس یزید ، آن رُسته از حرام
آن رذل بی حیا ، وان دیو دد مرام
آن شرک زاد خام
وقتی به یاد بدر پکر بود و خون جگر
آن دم که داشت فکر قصاص علی به سر
وقتی به یاد حنظله بودش دو دیده تر
زان روی آتش غضبش بود شعله ور
از فرط انتقام
در فکر انتقام ز جا می پرید گاه
گاهی به یاد شیبه ز دل می کشید آه
می زد گهی به یاد عمو چنگ روی ماه
می ساخت گه به یاد امیه ز کوه کاه
می گشت سرخ فام
آن دم که گُر گرفته بود ز داغ عمو دلش
می سوخت موقعی که غم دایی حاصلش
وقتی که بود غرق خیالات باطلش
آن دم که بود راَس حسین در مقابلش
سرمست ننگ و نام
با یاد بدر و خندق و غوغای ذوالفقار
می کوفت مشت خویش به دیوار دیووار
می زددودست خودبه سر و می کشیدهوار
می زد به در لگد ز سر خشم ، اشکبار
با شدت تمام
تنها سکوت بود در آن محفل حکمران
گویا نمی کشید نفس کس در آن میان
جرات نداشت تا بگشاید کسی دهان
پلک هم نمی زد هیچکس آنجا ز بیم جان بودندگوئیاهمه بی جان چوخشت خام
آنگونه حبس بود نفس ها به سینه ها
بودند مرده ، جمله ی حضّار گوئیا
آنجا نبود نای نئی نیز در نوا
آنجا مرام غدر و جفا بود برملا
بودند حاضران همه چون گوسفند رام
ناگه سکوت محفل غدر و جفا شکست
ناگه سکوت محض از آن بزم رخت بست
زینب تمام رشته ی کین را ز هم گسست
گویا علی به منبر پیغمبر خدا نشست
انگار ذوالفقار علی داشت او به کام
زد آتش از خطابه به دل های بددلان
تیغ بیان کشید به حلقوم شامیان
ویران نمود قصر نفاق ستمگران
آنگه گشود آتش ذم روی کوفیان
با گریه ای مدام
ای کوفیان به مرگ حسین اینچنین خوشید ؟
ای نانجیب ها
کردیددعوتش که به تیغ جفا کُشید ؟
ای قوم بی حیا ؟
آیا رواست اینکه به مهمان خودکَشید ،
تیغ از سر جفا ؟
کشتیدمیهمان و به این کار دلخوشید ؟
ای وای بر شما !
این بود رسم دعوت و آئین احترام ؟
با دست خود نهال شرف را بریده اید!
بر تن لباس عزّت و مردی دریده اید!
جای جنان ، جهنم و نیران خریده اید!
در باغ دین نهال ستم پروریده اید!
تا حشر تیره روزیتان باد مستدام
دلهایتان هماره پر از اضطراب باد
گسترده باد بر سرتان سایه ی عناد
آزرده باد خاطرتان تا دم معاد
باشد مدام ننگ شما عبرت عباد
عمر سرو رو شادیتان باد بی دوام
باشد دریغ تا به ابد میهمانتان
باشد همیشه رنج و بلا نیش جانتان
همواره باد داغ مذلّت نشانتان
پراشک باد روز جزا دیدگانتان
یوم الحصاد نیز بُوَد سهمتان غرام
بس کن " حمید " زنده مکن داغ کهنه را
رطلی بزن به یاد شهیدان کربلا
عباس گون بیا سر بازار ابتلا
ذلّت بس است اینکه بمانی به هر بها
آری شهادت است یقین احسن الختام
✍جانباز
شاعر عاشورایی
حاج حمید مصطفی زاده
🍁🍂🥀💧