السلام علیک یا اباعبدالله جلوه ای از جلوه های اربعین اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا رفت باید تا ببینی جلوه های عشق را این قلم گوید برایت جلوه ای زان عشق را داستانی از خلوص و عشق و ایثار و وفا کودکی شش ساله دیدم تشتی از خرما به سر داد می زد : آی ، ای زائر بیا خرما ببر در کنارش دختری کوچک تر از او نیز بود کاغذی در دست از زوّار دعوت می نمود جستم از نامش بگفتا من غلام حیدرم خواهرم سلمی ست.مرده هم پدر .هم مادرم باز پرسیدم: ولیّت کیست حیدرجان.بگو پیرمردی روی ویلچر را نشانم داد او پیش اورفتم که جویم حال آن روشن ضمیر درس خدمت یاد گیرم شاید از آن شرزه شیر من سلامش گفتم و او دادپاسخ این چنین مرحبا . اهلاً و سهلاً للجمیع الزّائرین دیدم اخلاص و صفا را در وجودش آشکار با اشاره گفت : همراهان خود را هم بیار گفت تا حیدر کلید خانه را بر ما دهد خواست ازمن خود به زخم پای من مرهم نهد گفتم : حاجی از محبتهایتان شرمنده ام گفت: لا، لا، من به عشق خدمت اصلاًزنده ام خانه ام دربست باشد وقف زوّار حسین هرچه دارم من . فدای زائر آن نور عین دخترم را با عیالم داد دست دخترش خواست از سلمی.کندخدمت به جای مادرش موج می زد درنگاهش شادی از خدمت به ما گفت : جان من فدای زائرین کربلا گفتمش : یا سیّدی در غبطه ام از حالتان بیشتر خواهم بدانم راز این احوالتان گفت : من هستم ابو عباس . عباد بن علا اصل من حلّی ست . امّا ساکنم در کربلا هستم هشتاد و چهار ساله . غلام زائرم فارغ از عشق حسین .من چون زمینی بائرم شد شهید عبدالحمیدم در مصاف اهرمن او فدای راه حق شد در دفاع از وطن مرد عروس نازنینم در تصادف سال پیش کرد مرگ او دلم را بیشتر از پیش ریش حیدر و سلمی از آنها یادگاری مانده اند درس عشق و عاشقی را پیش بابا خوانده اند الغرض رفتیم با حیدر به سوی خانه شان خانه .نه. کاخی مجلل را به ما داد او نشان بود حیاط خانه یک باغ بزرگ و باصفا می شد از هر گوشه ی آن باغ دیدن عشق را یک طرف سرگرم جمعی از برای پخت شام در صف حمّام سویی کرده زوّار ازدحام گوشه ای هم عدّه ای مشغول سِرو میوه ها ظرف می شستند سویی عدّه ای بی ادّعا جای جای باغ صدها ریسمان آویخته زائر ترک و عرب با فارس و لر آمیخته باغ را کردیم ردّ و داخل منزل شدیم آرزومان بود هرچه ، گوئیا نائل شدیم دیگر از خانه نگویم .شیک و زیبا و تمیز دور تا دور سالن مملوّ بود از مبل و میز داد اطاق هشتمین را حیدر رعنا به ما سیّدی اهلاً و سهلاً گفت و شد از ما جدا زان که خیلی خسته بودیم آرمیدیم ابتدا بعد هم غسل زیارت داد جان بر جسم ما ساز رفتن کوک کرده.ساک خود برداشتیم خویش را شرمنده ی آن لطف می پنداشتیم دید ابو عبّاس تا ما را . جلو آورد سر گفت: رنجیدید ازاین منزل به این زودی مگر؟ گفتمش یا سیّدی خواهیم زحمت کم کنیم رخصتی تا سر به پای آن دلاور خم کنیم گفت: لا. لا .دیگر اصلاً این چنین صحبت مکن منّت است این برسر ما.صحبت از زحمت مکن صاحب این خانه عبّاس است و من هم نوکرم در سپاه عشق من هم یک سیاهی لشکرم گفت بگذارید اینجا ساکهای خویش را ره دهند حاشا شما را در حرم با ساکها با قبول حرفهایش گوئیا پر باز کرد مرغ روحش بال زد تاعرش حق پرواز کرد گفت حالا جزم سازید عزم دیدار حسین دست حق همراهتان باد .آی زوّار حسین راهی کوی وفا گشتیم ما با پای سر بود در این راه ما را عشق و ایمان راهبر شد ضریح حضرت سقّا عیان از راه دور دست ها بر سینه ها رفتند از شرم حضور اندکی بعد از توقّف راه افتادیم باز مرغکان روحمان کردند بال شوق باز ناگهان دیدیم خود را در حریم قدس یار در حصار عاشقانی سینه چاک و بی قرار در میان های و هوی و قیل و قال و شور و شِین حاصل آمد آرزوی وصل و دیدار حسین وقت شد وقت وداع میزبان مهربان پیش او رفتم به رسم اهل شکر و امتنان تا ابو عبّاس از من قصّه ی رفتن شنید گوهر اشکش روان گشت و به دامانش چکید گفت : باز عمری دوباره بود باقی گر مرا باز هم در خدمتم هرساله این موقع بیا این وجیزه بود تنها یک نما از اربعین یک نمای واقعی از عشق و ایمان و یقین داستانی واقعی از سرزمینی پربلا کشوری در حال جنگ و مردمانی مبتلا از کرامات حسین است این همه شور و شعور اربعین گشته جهانی .می دهد عطر ظهور اربعین گشته (جهانی جلوه ای) از اقتدار تا کشاند ذهن عالم را به سمت انتظار اربعین باشد نمادین جلوه ی دلدادگی زیر چتر اتّحاد و پرچم آزادگی تا کند بیدار شاید قلبهای خفته را تا به سامان آورد این عالم آشفته را اربعین باشد نماد همدلیّ و اتّفاق جلوه ای از اتحاد اهل ایمان در عراق شیعه دوشادوش سنّی با مسیحی همنوا همدل و همراه باهم در مسیر کربلا کرد حمید اینگونه شرح جلوه ای ازعشق را آنچه را خود دیده از دلدادگان کربلا