#زندگی_بهتر 🔮
#قسمت 5⃣8⃣
🌷 یه شهیدی رو من از نزدیک من شاهد مکاشفش بودم
بچّهها یه سحر منو تو پایگاه بسیج بیدار کردن، مثلاً من مسئول اون پایگاه بودم
هم سن و سال بودیم ولی حالا به یه دلیلی مثلاً الکی ما شده بودیم مسئول پایگاه، گفتن بلند شو فلانی حالش بده!
✨شهید ابوالفضل میرزایی✨
شاهدای اون جلسه هنوز هستن
گفتم چیه؟ یعنی چی حالش بده؟!
گفت داره با یه کسی صحبت میکنه تو سجده تو حال خودش نیست میریم نزدیکش میلرزیم
گفتم خب آقا شما میلرزید اون چرا حالش باید بد باشه؟!
اومدم و دیدم که بله! ! داره بهشت رو توصیف میکنه و نمیخواد ظاهراً برگرده!
بعداً گفتش که بهم گفتن نه، به همین زودیا میای 🌺
گفتیم ما این حرفا رو از تو شنیدیم
بعد منو کشید کنار، بعضیام بودن
و گفت که ماجرا چی بوده....👇
🧜♂ملک الموت منو برد اون طرف همه
چی رو بهم نشون داد ✨
اون دیگه این جا نبود، دو سه ساعت بعدش بیشتر ما ندیدیمش
رفت جبهه و جزو اوّلین شهدای عملیات فتح المبین قرار گرفت
✨🌷✨
شب اومده بود تو پایگاه پست بده، صبحش اعزام بود برای عملیات فتح المبین
پای اتوبوس دیگه برنگشت، گفت من رفتم و رفت سوار شد
گفت شما به خانوادهی من خبر بدین 🙂
حالا تو چه حالتی رفته بود که بچّهها نگران شده بودن و رفتن حتّی اورژانس خبر کرده بودن و اورژانس گفت خب من چی کار بکنم؟!
این هی میگفت بابا من طوریم نیست! من به خودم نبودم، مگه شما چیزی میشنیدین؟
خب ما ناغافل داشتیم حرفاشو میشنیدیم
🧐🤫
من اگه این شهید نازنین رو نمی شناختم میتونستم یه ذرّه احتمال بدم که شاید خیالاتی شده
دچار خیالات و اوهام شده و شاید میخواد خودشو لوس بکنه...
نشونهای که شما بتونید این شهیدو باور بکنین👇
اینه 👈وقتی که میخواست بره گفتم ببین! پدر تو وضع جسمیش خوب نیست ...
عصرا دستش فروشی می کرد ، یه سری آذوقه میفروخت تا میتونست پدر خودش رو اداره بکنه،
برگشت گفت بدن منو که بیارن بابام پای جنازم راه میافته، شما نگران نباشید
و مردم محل میدونستن ایشون پدرش علیله!
و پای تشییع جنازش باباش راه افتاد〰!!!
🔮🌷🔮
🌷انقدر به زندگی از بالا نگاه میکرد، انقدر چیزا فهمیده بود، انقدر چیزا فهمیده بود، به کل عالم نگاه عاقل اندر سفیه داشت 😏
با یه لبخندی! انگار مثلاً یه پیرمرد عارف 90 ساله داره با تو حرف میزنه ‼️
با کمال تواضع 😌
اون چیزایی که ما خونده بودیم، اون انگار دیده بود و چیزایی دیده بود که اصن نمیتونست به ما بگه ‼️
✨🌟🕊🌟✨
👈" فهمیده بود"
یه چیزایی رو فهمیده بود!
آقا فهمه دیگه، وقتی طرف بفهمه فهمیده دیگه !
معرفت پیدا کرده، دوزاریش افتاده
رفیقش کسی بود که مادرش میگفت چرا انقدر اصرار داری تو نوجوونی به شهادت برسی؟
به مادرش میگفت، مادر مگه همهی عمر چقدره این حرفا رو میزنی؟
فهمیده بود این همهی عمر چیزی نیست
فهمیده بود؛ اینا فهمه دیگه 👌
یه نوجوون 14 ساله اینا رو بفهمه
میگه خب دنیا ارزش این حرفا رو نداره
🌀😊👏
اگه امام صادق علیه السلام نفرموده بودن
18 سال برای کمال یافتن کافیه ✔️
اگه این جمله رو نفرموده بودن ما باور نمیکردیم
آخه یه بچّهی 16، 17 ساله چه جوری به کمال رسیده انقدر⁉️
امام فرمود راه صد ساله رو یک شبه طی
کردن 💯 〰
فهم یه چیزایی یه عمر زندگی میخواد
یه عمر یعنی 18 سال ✅
زندگی یعنی 👇
یه اتّفاقایی بیافته آخرش آدم "یه چیزایی"
رو بفهمه 😊
🦋⃟
@Sedaybaran