سجاده گشودم که بخوانم غزلم را. سمتی که تویی عقربه ی قبله نما رفت... دَرگیر تو بودَم که نَمازم به قضا رَفت در مَن غزلی دَرد گرفت و سَرِ زا رفت سَجاده گشودم که بخوانم غزلم را … سَمتی که تویی عَقربه ی قبله نَما رَفت دَر بین غَزل نام تو را داد زدم داد … آنگونه که تا آن سَر این کوچه صِدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پُشت سَرم گفت این وَقت شب این شاعِر دیوانه کُجا رفت ؟ مَن بودَم و زاهِد به دوراهی که رسیدیم مَن سَمت شما آمدم او سَمت خُدا رَفت با شانه شبی راهی زُلفت شدم اما … مَن گم شدَمو شانه پی کشف طلا رفت ❄️❄️ ❄️❄️ @sedaye_zendegi @sedaye_zendegi