حاج مختار عزیز: پسرت حسن دلش حضور چشم هایت را طلب می کند... حاجی یادش بخیر ... همین چند روز پیش ... چقدر آرام بودی اینجا کنار همسر و بچه هایت ... و حالا طوفان بی قراری ست که دارد...بیشتر دل حسن را از جا می کند.... فردا کار دارد... نمی دانم روی برگه وضعیت هوا چه بنویسد... بی قراری هایش را ... خواستن هایش را... نمی دانم...فقط یک دل سیر آسمان می خواهد... پرواز تا ملائک... آنجا که دیگر دغدغه های زمینی مثل صدای جیر جیرک ها روی اعصابش قدم نزند.... حاج مختار:امشب فقط تو می دانی حال خراب دلش را... فقط تو و خدایت.. بگذریم باقی اش را تو بهتر می دانی.. میخواهدبروداما مگر میگذارد این اشک ها... امشب باید جای خالی تو را نظاره کند.. حسن جان دوست و رفیق عزیزم از دست دادن پدر مهربانت مرا غم زده کرد... دست به قلم شدم اما نه قلم همراهیم میکرد نه ... مرا در غم خودت شریک بدان ... واز صمیم قلب این مصیبت بزرگ را به تو دوست عزیزم و داداش های گلت ومادر مهربانت تسلیت عرض میکنم امیدوارم خداوند متعال روح بلند پدر مهربانت را قرین رحمت الهی قرار دهد...روحش شاد و یادش گرامی دوست و رفیق تو سید عباس مسعودزاده