هوای شهر بهاری و همه جا لبریز عطر گل و شکوفه...به هر جای آفرینش خالق یکتا که نگاه میکنم نشانه ای کوچک از قیامت وعده داده شده میبینم...
اما دلم هنوز حال و هوای پاییز دارد و حس غم دلتنگی باران هایش
بهار دلم هنوز نرسیده و من
سالهاست به این حس و حال دم عید هنوز عادت نکرده ام...ساعت های سخت و پر از اظطراب که انگار آنها هم هر سال تحویل میشوند...نگاهم به لباسهای نویی که سر سفره پوشیده ام میافتد،از خودم خیلی خجالت میکشم،یاد لباس کهنه غیبتت می افتم که به خاطر نامهربانی و بی معرفتی من این همه سال به تن کردی...
میدانم مقصر خودم هستم که خواستم هوای دلم پاییزی بماند...اگر طالب بهار بودم باید به جای (حول حالنا به الحسن الحال)میخواندم (حول حالنا بظهور الحجة)باید میفهمیدم احسن حال همان لحظه دیدار است و بس...
باید میفهمیدم سبز ترین سین سفره،سبزه ای نیست که مهمان چند روزه است بلکه یک لبخند توست که تا ابد تمام وجودم را سبز میکرد...
باید میفهمیدم خانه تکانی یعنی خانه دلم را از همه چیز و همه کسی پاک کنم الا تو...
باید میفهمیدم این عید ها برای من آقا نمیشود،شب با چراغ عاریه فردا نمیشود...
حالا این لحظه های آخر سال پشیمانم آقا...میدانم تو بیشتر از من طالب آمدنی که اگه نبودی دلم این ساعات،لبریز احساس رسیدن نبود...
با خودش زمزمه نمیکرد«مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید،که ز انفاس خوشش بوی کسی میاید»
حالا دیگه برام فرقی نداره عید برمیگردی یا نه...حالا فهمیدم تو هر زمان سال که برگردی عیده...ان شا الله
@maharatsedayehakim
@sedayehakim
•┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈•