💡چند تک نگاری خاص از یک مبلغ مترویی ▫️خانم دست فروش جلو اومد، تو ذهنم اومد که احتمالا آمده برای فروش خرت و پرتش و دیگر حسابی گرفتار میشوم. سلام کرد و گفت یک ساله کار میکنم و پول جمع میکنم تا اربعین بروم کربلا، پول جمع کردم ولی شوهرم اجازه نمی دهد، چه کنم؟ شرمنده قضاوتم شدم. 🔻پسر دست فروش آمد و در حالی که نفس نفس میزد بهم گفت :«حاج آقا مراقب خرت و پرتهام باش، الان برمی گردم» بدو رفت و ویلچر یک پیرمرد رو از پله برقی بالا برد. برگشت و گفت: «دست نزدی بهش که»!!😄😄 🔸خانم بدحجاب آمد جلو و با بغض پرسید:«مادربزرگم به رحمت خدا رفته و هر شب برایش نماز شب میخوانم، ختم زیارت عاشورا هم گرفتم، آیا بهش میرسه»؟ 🔹 خانم میانسالی مراجعه کرد و گفت: بچه ام که کنکوری است و به خاطر قانون کفالت ۵۰ ساله پدر که باعث معافیت میشود، با انگیزه درس میخواند. قانون که عوض شد و ۵۵ ساله شد، بچه ام افسرده شد و زندگی اش ریخت بهم، بعد از چند وقتی یکی از رفقایش به او گفته بود اگر پدر و مادرت طلاق توافقی بگیرند، معاف میشوی، این قدر ما را در مضیقه قرار داد و حالش بد شده بود که با همسرم تصمیم گرفتیم که از هم جدا شویم! هنوز غصه میخورم... ✍ اینها بخشی از روایتهای رفقای مبلغ مان در این روزها، در متروست./ خانم در عکس آمد و متن های بنر را خواند و از حاج آقا هم سوالاتی کرد و روسری را سر کرد و رفت./ تا مردم 🆔 @sedayehowzeh