✔️یادداشت - فرشته محمودزاده/ 💥هزار و یکشب فرشته - بخش هشتم ◀️هر کس که به من می‌رسد می‌گوید حالا که گذشته فکرش را هم نکن. با شنیدن این حرف به یاد همان جمله معروف می‌افتم که می‌گوید چون می‌گذرد غمی نیست، اما بلافاصله مغزم می‌گوید یادت باشد تا بگذرد درد کمی نیست. 🔹شاید بگویید میلیون‌ها نفر در جهان بیماری‌شان مانند تو یا حتی سخت‌تر از تو است، راست می‌گویید؛ اما من در طول درمان و دوره نقاهتم سختی‌هایی را کشیدم و لمس کردم که خیلی از بیماران حتی آن‌ها را در خیال‌شان هم ندیده‌اند. 🔹سختی‌هایی که یادآوری آن‌ها برای خودم هم دردآور است و دوست ندارم با بازگو کردن آن‌ها شما عزیزان را ناراحت کنم. همه ما در زندگیمان روزهایی داشتیم که از سنگینی و سیاهی‌شان نفسمان بند آمده و فکر کرده‌ایم که به انتهای امید و آرزوهایمان رسیده‌ایم. 15 مرداد 1396 بود؛ از همان روزهای سیاه که خدمتتان عرض کردم، نوبت شیمی درمانیم بود و بیمه‌ام وصل نبود! داروخانه داروهایم را تحویل نمی‌داد و مسئول داروخانه می‌گفت باید پول داروها را بپردازی تا آن‌ها را تحویل بگیری. در حالی که تمام داروها باید رایگان در اختیار من قرار می‌گرفت. 🔹من در آن روز (سال 1396)، برای داروهای یک جلسه شیمی درمانی باید ده میلیون تومان پرداخت می‌کردم، که برای من مبلغ کمی هم نبود. همه‌ی ما می‌دانیم که بیماران، به خصوص بیماران صعب‌العلاج که از لحاظ روحی هم بسیار تحت فشار هستند، نباید دغدغه دیگری جز بهبودی و دردهایشان داشته باشند، اما در آن روز نداشتن دارو مرا به ناامیدی مطلق کشانده بود و احساس می‌کردم هر لحظه در باتلاق بی‌پناهی و بی‌اقبالی فرو می‌روم. 🔹در نهایت آن روز من شیمی درمانی نشدم و با جسمی بی‌جان و روحی خسته به زرند برگشتم. فقط سه روز مهلت داشتم که داروها را تهیه کنم، چون به گفته دکتر اگر تا سه روز بعد شیمی درمانی نمی‌شدم دو جلسه شیمی درمانی قبل هم بی‌اثر می‌شد. 🔹آن شب تا صبح خواب به چشمان من نیامد، شبی که هِی کش می‌آمد تا به صبح نرسد و به من ثابت کند که بلندترین شب تاریخ است. الان که دارم این یادداشت را می‌نویسم ثانیه به ثانیه آن ۲۴ ساعت شوم که به اندازه یک سال برایم طول کشید، از جلوی چشمانم می‌گذرد و پرده اشک روی چشمانم اجازه واضح دیدن کلمات و جملاتم را نمی‌دهد. 🔹بالاخره آن شب که امیدی به پایان یافتنش نداشتم، گذشت و روز بعد با زن داداشم دوباره به کرمان رفتیم. با کمک‌های ایشان و به لطف خداوند در کمال ناباوری بیمه‌ام درست شد. درست یادم است، دوشنبه بود و دکتر معاضد صبح دوشنبه‌ها در کلینیک جوادالائمه حضور داشت. با کلینیک تماس گرفتیم و منشی گفت اگر در ساعت معین به اینجا برسید شیمی درمانی انجام می‌شود. 🔹هر طور که بود به موقع به آنجا رسیدیم و من شیمی درمانی شدم. بعد از آن جهنم یک روزه حس می‌کردم درهای بهشت به رویم باز شده است و رحمت خداوند دنیایم را فرا گرفته است. انگار صدای ناله‌هایم به عرش خداوند رسیده بود و اشک‌ها و دعاهایم اجابت شده بود... 📱 Instagram.com/SedayeZarand 📱https://eitaa.com/sedayezarand_ch