🕋 شرکت زیارتی سدرةالمنتهی 🕋
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و دوم: و آنچه بيشتر مرا به اين احساس وامى داشت كه حقيقت را منت
"آنگاه هدایت شدم 📚قسمت دویست و پنجاه و سوم: اعلام استبصار اوّلين نامه هائى كه در زمينه استبصارم نوشتم به آقاى خوئى و سيد محمد باقر صدر بود، كه جشنى براى نخستين بار در «قفصه» به مناسبت عيد غدير گرفتيم، و امر من براى خاص و عام آشكار شد و همه فهميدند كه من شيعه شده‌ام و به تشيع و پيروى از اهل بيت دعوت مى كنم و لذا از آن سوى، تهمتها و شايعه‌ها در كشور پر شد كه من جاسوس اسرائيلى هستم و مردم را در دينشان به شك و دودلى مى اندازم و اصحاب را دشنام مى گويم و فتنه انگيزم و و... در تونس (پايتخت) با دو نفر از دوستانم «راشد غنوشى» و «عبد الفتاح مورو» كه با من سخت مخالفت مى كردند، تماس گرفتم و در منزل «عبد الفتاح» جلسه اى برگزار شد كه در آنجا گفتم: ما اگر مسلمانيم، واجب است كه به كتابها و به تاريخمان مراجعه كنيم و به عنوان مثال، صحيح بخارى را پيش كشيدم و گفتم كه در آن چيزهائى است كه نه مورد قبول دين است و نه عقل آن‌ها را مى پذيرد. سخت عصبانى شدند و به من گفتند: تو كه هستى كه صحيح بخارى را مورد انتقاد قرار مى دهى؟ من هرچه با خونسردى تلاش كردم آنان را قانع به بحث كنم، مرا رد كرده و گفتند: «اگر تو شيعه شده اى لازم نيست، ما را وادار به تشيع كنى، ما مهم تر از شيعه شدن داريم، ما مى خواهيم با حكومتى بجنگيم كه اسلام را قبول ندارد». گفتم: چه فايده دارد اگر شما به حكومت برسيد، ما دام كه حقيقت اسلام را نمى دانيد، بدتر از آنها عمل خواهيد كرد. به هرحال ديدارمان با نفرت از يكديگر پايان پذيرفت. در نتيجه شايعه‌ها از سوى برخى اخوان المسلمين عليه ما اوج گرفت زيرا آنها هنوز خبر از «حركة الانجاه الاسلامى» نداشتند و در ميان خود شايع كردند كه من دست نشانده حكومت هستم و برنامه اى جز تشكيك در دين مردم ندارم تا اينكه آنان را از قضيۀ اصليشان كه نبرد با حكومت است، بازدارم. كناره گيرى و دورى من از جوانانى كه در صف اخوان المسلمين همكارى مى كردند و از پيروانى كه شيوه هاى صوفيانه را دنبال مى كردند، آغاز شد و دوران هاى دشوارى را همچون بيگانگان در وطنمان و ميان برادران و خانواده هامان، سپرى كرديم ولى خداى سبحان به ما بهتر از آن داد؛ چرا كه برخى از جوانان از شهرهاى ديگر تونس مى آمدند و در جستجوى حقيقت بودند، من هم تمام تلاش و سعى خود را براى قانع كردن آنها مبذول مى داشتم كه در نتيجه برخى از جوانان در پايتخت و در «قيروان» و «سوسه» و «سيدى بوزيد» به تشيع مفتخر شدند. و در تابستان كه مى خواستم به عراق مسافرت كنم، در سر راه به برخى از دوستان در فرانسه و هلند سر زدم و با آنان بحث كردم كه بحمد اللّه مستبصر شدند. و چقدر شادى و سرورم فراوان شد هنگامى كه در نجف اشرف با سيد محمد باقر صدر ديدار كردم كه برخى از علما در محضرش بودند و او مرا به آنان معرفى كرده مى گفت كه: «اين مرد بذر تشيع براى اهل بيت را در تونس كاشته است» و به آنها خبر داد كه وقتى نامه‌ام به او رسيده بود و در آن بشارت جشن عيد سعيد غدير براى نخستين بار در تونس داده شده بود، از شدت شوق گريه كرده است. من هم از سختى‌ها و شدت‌ها و مقاومت‌ها و شايعه‌ها و كناره گيرى‌ها و غربت در شهرمان، به او شكايت كردم. سيد در سخنانش گفت: «بايد سختى‌ها را تحمل كرد زيرا راه اهل بيت، بسى سخت و دشوار است. يك نفر نزد پيامبر «ص» آمد و به آن حضرت عرض كرد: اى رسول خدا! من ترا دوست دارم. حضرت فرمود: پس ترا بشارت باد به شدّت و بسيارى بلاها. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ 💔👉 🕋 @Sedrah🕋👈💔 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─