🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت سوم
✳در روستای اطراف قوچان به دنیا آمدم روزگارخانواده ما به سختی میگذشت.درچهارسالگی پدرم را از دست دادم وهمراه یکی از بستگان راهی تهران شدم.یک بچه یتیم بودم چه شبها که نه غذایی برای خوردن داشتم ونه جایی برای استراحت.
❇با پیروزی انقلاب به روستا بازگشتم و بایکی از دختران خوبی که خانواده معرفی کردند ازدواج کردم.
💟ده سال در مسجد فاطمیه دولاب تهران به عنوان خادم مشغول فعالیت شدم.اواخر سال 1367 بودکه محمدهادی به دنیا آمددبستان در مدرسه شهید سعیدی درمیدان ایت الله سعیدی رفت.
✳هادی ازهمان ایام با هیئت حاج حسین سازورکه در دهه ی محرم درمحله ی ما برگزار میشد اشنا گردید.من هم با پسرم در برنامه ها شرکت میکردم.
❇پسرم با اینکه سن و سالی نداشت اما در تدارکات هیئت بسیار زحمت میکشید. بدون ادعا وبدون سر وصدا برای بچهای هیئت وقت میگذاشت. یادم هست که محمد هادی ازهمان دوران نوجوانی به ورزش علاقه مند بود،چند وسیله ی ورزشی تهیه کرده بود و صبحها مشغول میشد.با میله ای که برای پرده به کنار درب حیاط نصب شده بودبارفیکس میزد. بااینکه لاغر بوداما بدنش حسابی ورزیده شد.
راوی پدر شهید هادی ذوالفقاری
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها