#سیره_شهدا
✍برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم.
علی هاشمی اومد و مسئولیتها رو مشخص کرد ،
☘ #سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه ، یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند !
گفتم ، سید بچه ها که هستند ، چرا شما ؟!
می گفت ، بچه ها هستند ، اما خسته شدند !
🌴خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ! ،
کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد ، #سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد ، جواب پاتک دشمن رو می داد ،
☘ آرپی جی زن خوبی بود ، از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد ،
اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها ، با بچه های شناسایی ، با بچه های لجستیک ، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد !
🌴باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت ، علی هاشمی گفته بود ، خودتون جلو نرید ، فقط ناظر باشید !
☘ولی سید قبول نمی کرد
می گفت ، چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟!
برای همین جلو تر از بقیه درعملیات های سخت پیش قدم می شد.
حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ، بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره ،
انگار خستگی ناپذیر بود....
#شهیدسیدحمید_میرافضلی
📚پابرهنه در وادی عشق
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی