امان از این ترکش‌ها! چه دردها که به جان حاجی نمی‌انداختند. مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن که می‌خواست بخواند گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش کم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال منه، عادت می‌کنم»، می‌گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می‌کنه‌ها.» می‌گفت: «من ببندم نیرو چی می‌گه؟ نمی‌گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی‌ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این‌ها نباشه یادم می‌ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف‌الهی ، یاد احمد کاظمی. اونا نمی‌دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو می‌کشه.» راوی: حجت‌الاسلام کاظمی کیاسری | منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص162